..و باز آبان و بدون باران ٣٥سال از نگاهم به دوربین در تولد...

و باز آبان و بدون باران
..و باز آبان و بدون باران

٣٥سال از نگاهم به دوربین در تولد ٣سالگی گذشت و امروز ٣٨ساله شدم؛ سرعتی عجیب و غیرقابل‌باور.

تا ١٨سالگی فقط رویا می‌بافتم و سوار بر اسب خیال، به هر جایی که می‌خواستم پرواز می‌کردم. بعد از آن مسیری را پیدا کردم و با یک کوله‌پشتی یشمی روی شانه و پیاده، فقط دیدم و خواندم...کار کردم و کار... هر کاری که فکرش را بکنید؛ از چای دادن سر صحنه و بیل و کلنگ زدن در صحنه تا دستیاری برای هر کسی.

٢٠ساله که شدم، یک روز، تهیه‌کننده‌ای به من اعتماد کرد و دوربینی به من داد که آیتمی را "خودم" بسازم و ساختم؛ با کلی ایراد! آماتور بودم اما ساختم و شروع شد؛ بازی "جدید" اما "جدی" شروع شد.

رویاها روزبه‌روز کمتر و کمتر شد و فقط کار و تولید، دعوا، بن‌بست، جنگیدن و گشایش‌های موقت، موفقیت‌های نسبی و باز چالش جدید.
روزگار مرا سرگرم کار و چالش می‌کرد و من، غرق در ساختن و گاهی دیده شدن‌. هر روز، رویاپردازی‌هایم کمرنگ‌تر شد.
سالها گذشت و "شهرت"، آنچنان یقه‌ای از من گرفت که دیگر مشغول تغذیه و مراقبت از آن شدم چون فهمیدم شهرت، "صفت" نیست، بدون آنکه بفهمی می‌شود "شغل" آدم و تمام انگیزه و روح آدمی را با خود می‌بَرَد و می‌خورد! شهرت آمد و آن کودک ٣ساله رویاپرداز، گم شد.

این روزها به‌ظاهر و در قضاوت همگانی، کسی مثل من برنده شده و خوش‌شانس بوده. قطعا و حتما که من با لطف خدای مهربان، دعای مادرم و مهر مردم، فرصتی نصیبم شده برای کار و اثرگذاری که بابتش عمیقا سپاسگزارم و مدیون،
اما حواسم پرت شد از آن کودک و رویاهایش. یادم رفت که آن کودک هم احتیاج به رسیدگی دارد. من زود ادای بزرگترها را درآوردم و گیر کردم در دنیای جدید. انگار دیگر کودکی و نوجوانی مهم نبود و باید در دنیای بزرگترها زندگی می‌کردم.

این روزها بیشتر از هر حس‌وحالی، کودکم و بیقرار؛ برای خودم، برای اطرافم، برای مردم، برای دنیا؛ اینکه چه جای عجیب و بی‌رحمی است.

ما تا سرگرم و مشغول کاریم، حواسمان پرت می‌شود اما وقتی با خود عمیقا تنها می‌شویم به این فکر می‌کنیم که: خُب که چی؟! این همه بالا و پایین برای چی؟!

چقدر وقتی تنها می‌شویم ضعیفیم، ولی با خود صادق! دلم لک زده برای دیوانه‌بازی‌های کودکی و بدون دغدغه؛ روزهایی که نمی‌فهمیدیم دنیا چه جای غریبی‌ست و فقط از بازی‌های کودکانه لذت عمیق و واقعی می‌بردیم. برای تمام این احوال خودم جواب دارم اما اینها حال این روزهای من است و صادقانه برایتان روایت کردم.
خدایا رویاهای کودکی را از ما نگیر، چون واقعیت دنیا بدون رویا آنقدرها تماشایی نیست 🙏

🔴ادامه در کامنت اول

اینستاگرام Ehsan Alikhani