روایتی عاشقانه از آن روی سکه یک مأمور اطلاعاتی/ اولین دیدار...

روایتی عاشقانه از آن روی سکه یک مأمور اطلاعاتی/ اولین دیدار با خانواده «کمال» واقعی خانه امن+ تصاویر به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، جنگ و دفاع در این سرزمین، روزگاری لب مرز بود و خطوط دشمن مشخص، جنگ سختی بود که عزت و شرف ما در گرو آن بود، دلاور مردان و شیرزنانی با تمام وجود از ایران اسلامی دفاع کردند، نام برخی بر زبان‌ها افتاد و تقدیر الهی بر شناساندنشان به عالم و ثبت نامشان در تاریخ رقم خورد و دسته‌ای دیگر نام را مهر گمنامی زدند و نامشان در خاک این سرزمین مخفی اما  جاودانه شد. اما در همان روزهای سخت، عده‌ای کافرتر از دشمن، داخل شهرها ترور و ناامنی به پاکردند و هزاران نفر را به شهادت رساندند و باز هم دلاورمردان و شیر زنانی با نام گمنام و با لباس سربازی ولایت به پاخواستند و طومارشان را از تهران و اصفهان و ... به مرصاد کشانده و درهم پیچیدند تا باقیمانده سپاه ابرهه به دامن صدام و فرانسه صدام تر از حزب بعث بگریزند. دهه چهارم انقلاب اسلامی، شیطان بزرگ و گاوهای شیرده‌اش، اعوان و انصار خود را فراخواندند تا غده‌ای سرطانی به نام داعش را بپرورانند و در جان ایران عزیز رخنه دهند، جنگ همان جنگ است که عزت و شرف در گرو دارد و دلاور مردان و زنان همان‌ها هستند که امنیت و آرامش و همچنین استقلال و آزادی را مرهون خون‌ها و فداکاری‌هایشان هستیم، اما اقتضای جنگ این روزگار، گم کردن نام و نشان است، عده‌ای گمنام فداکاری می‌کنند تا این خانه امن بماند. تمام شدن دوران بزن و درو به روایت تصویر   مجموعه تلویزیونی خانه امن، چند هفته‌ای مهمان خانه‌هایمان بود، مجموعه‌ای که یادآور رشادت‌های شهدای زنده و سربازان بی‌نام نشان این مرز و بوم است، سربازانی که اسطوره‌ای دارند به نام حاج قاسم، فرمانده‌ای دلاور که مصداق واقعی اشداء علی الکفار است و تن دشمنان از شنیدن نامش می‌لرزد اما بین دوستان، سرباز ولایت است و رحماء بینهم را معنا می‌کند. خانه امن در قسمت آخر شگفتانه‌ای به مردم هدیه داد، اسلحه سربازان ایرانی پیشانی یکی از عاملان اصلی ناامنی در منطقه را در منطقه‌ای حفاظت شده آن هم در ریاض عربستان نشانه رفت و تعریفی از خانه امن به دنیا مخابره کرد، برای ما امنیت خانه یمنی‌ها، افغانی‌ها، غزه‌ای‌ها، عراقی‌ها و... هم اهمیت دارد و «دوران بزن و دررو گذشته است». کمال‌های، خانه امن ما اما یکی از نکات این مجموعه تلویزیونی، تابلوی عکس یک شهید در دفتر کار کمال شریف، شخصیت اصلی داستان و نیروی اطلاعاتی کارکشته ایرانی بود، عکسی که توجهات بسیاری را به خود جلب کرد و البته برای مردم گمنام بود اما آرام آرام در فضای مجازی نامش بر سر زبان‌ها افتاد و علت نام‌گذاری شخصیت اصلی داستان به کمال مشخص شد، «شهید علی کمالی» معروف به «کمال». «علی کمالی» یکی از عناصر اصلی شناسایی و پاکسازی خانه‌های تیمی منافقین در سال‌های دفاع مقدس از جمله خانه موسی خیابانی، است که شخصیت کمال در فیلم سینمایی ماجرای نیمروز هم الهام گرفته از این شخصیت است، جوانی رشید، شجاع، ایثارگر و از جان گذشته که خصوصیاتش مورد تأیید همرزمانش بود.     فداکاری‌های او برای هر یک از همشهریان و همکارانی که با روحیه او آشنا بودند مسأله تازه‌ای نبود؛ شهید علی کمالی عزت‌آفرین سنگرهای مبارزه با گروه‌های چپ و راست و التقاط و فاتح عملیات‌های دارخوین، حصر آبادان، طریق القدس، بیت المقدس، رمضان، کربلا و والفجر ۱۰ بود. خطبه عقدش چند ماه پیش از شهادتش توسط امام خمینی(ره) خوانده شده بود اما در ۲۳ اسفند ماه سال ۶۶ در سن ۲۵ سالگی در منطقه عملیاتی والفجر ۱۰ شربت شیرین زندگی ابدی، یعنی شهادت در راه خداوند را چشید و به آسمان رفت. «خانه امن» سرآغازی شد بر گفت‌وگوی صمیمانه ما با خواهر و برادری که پس سال‌ها هنوز هم وقتی نام او را می‌شنوند، دستانشان لرزان و اشک بر چشمانشان مهمان می‌شود.   روایتی عاشقانه برای ما جنگ ندیده‌ها صدیقه کمالی، خواهر شهید علی کمالی(کمال) است که خود دو فرزندش را در راه اسلام ناب محمدی و خدا فدا کرده که با صبری زینب وار و اراده‌ای همچون ام وهب در غم فراق برادر و فرزندان شهیدش روزها را می‌گذراند. حاج اسماعیل کمالی، برادر بزرگ‌تر کمال داستان ما که روزهای جنگ را در کنار برادر و خواهرزاده‌هایش «محمدرضا و غلام‌رضا بخشی» گذراند و امروز این خواهر و برادر صبورانه اما با صلابت از آن‌ها برایمان نسل که جنگ ندیده‌ایم، می‌گویند. فارس: برای شروع از خانواده خود و زندگی شهید صحبت کنید. حاج اسماعیل کمالی: ما ۷ برادر و سه خواهر بودیم که علی(شهید کمال) آخرین برادر ما بود، فاصله سنی ما با هم ده سال بود، علی از همان دوران کودکی بسیار شیطون و پر تحرک بود، او یک انسان چند بعدی بود، یعنی خانواده، همسایه‌ها، بچه‌های محل، محل کار و... هر کدام جداگانه برای ایشان اهمیت داشتند و رسیدگی به امور هر یک از این‌ها را به طور جداگانه و به موقع در امور و برنامه‌های خود داشت، به طور مثال برگزاری اردوهای تربیتی آموزشی برای بچه‌های محل و یا حضور در مراسم‌های مذهبی و نماز اول وقت را سر زمان خودش انجام می‌داد، در جلسات دوستانه، خانوادگی و مهمانی‌ها با این که به ظاهر کار خاصی انجام نمی‌داد اما همه گرد او جمع می‌شدند. من یک بسیجی هستم او کنکور داد و قبول هم شد اما به ما می‌گفت کنکور اصلی در شرایط امروز، جبهه است، در تمام عملیات‌ها بدون استثنا شرکت می‌کرد، وقتی که اصفهان بود و به جبهه می‌رفت متوجه می‌شدیم که طی چند روز آینده یک عملیات قرار صورت بگیرد. ضمن  اینکه محل کار اصلی او اصفهان بود، البته آن زمان ما از کار اصلی او خبر نداشتیم و هر زمان هم که سؤالی می‌پرسیدیم، می‌گفت من یک بسیجی هستم، پس از شهادتش بود که تا حدودی متوجه مسؤولیت و فعالیت‌هایش شدیم. فارس: برایمان از بچگی بگویید که دوره بچگی‌تان چگونه با برادرتان گذشت؟ صدیقه کمالی: پدر و مادرم رعیت بودند و در روستا زندگی می‌کردند ما اصالتاً خمینی‌شهری هستیم، سه خواهر و هفت برادر بودیم الان فقط برادر کوچکم هست و دو نفر هم هستند که مسن هستند و از من بزرگ‌ترند و من بچه چهارم هستم، شهید کمال آخرین بچه بود و از پسر دوم من ۷ ماه کوچک‌تر بود و من با او رابطه عاطفی عمیقی داشتم، ما دوره کودکی با هم نبودیم چون ایشان اصفهان بود و ما تهران بودیم و خیلی نزدیک نبودیم که دائم رفت و آمد داشته باشیم. من وقتی ازدواج کردم، از اصفهان به تهران رفتم، با شهادت پسرم به اصفهان آمدم، اولین فرزندم که شهید شد، قبل از رفتنش گفت من وصیتی ندارم و اگر شهید شدم من را اصفهان دفن کنید و وقتی می‌خواست برود گفت:«مادر هر کجا من را دوست داشتی خاک کن.» اما چون وصیت اولش این بود ما سه روز فاتحه را در تهران گرفتیم و بعد به اصفهان آمدیم و برای مراسم هفتم او را آوردند، پسر اولم نیز آمد اصفهان و دو هفته ماند و رفت جبهه و در عملیات رمضان مجروح شد و به اصفهان آمد و بعد از حمله مفقود شد. آقا کمال دورانی که اصفهان بود به خصوص وقتی این اتفاق برای ما افتاده بود خیلی از ما مواظبت می‌کرد و همان‌قدر که به کارش علاقه‌مند بود به خانواده نیز علاقه داشت. فارس: نسل ما شهدا را آنگونه که باید درک نکرده و احساس می‌کنیم، شهدا را یک سری افرادی دست نیافتنی می‌بینیم، در حالی که گاهی در خاطراتشان شاهد هستیم که این‌ها هم افراد معمولی بودند و فکر می‌کنم نکته اصلی این است که آنان فوق العاده زندگی کرده و راه درست را انتخاب کردند، نظر شما در این خصوص چیست؟ حاج اسماعیل کمالی: بله، اصل بر همین انتخاب راه درست است، یک بزرگواری (آقای نمازی) بود که برای بچه‌ها روضه می‌خواند، مثلا از ۲۰ دقیقه، ده دقیقه روضه می‌خواند، ده دقیقه هم به گپ و گفت دوستانه می‌گذشته، آن زمان که این‌ها در گفت‌وگوهای دوستانه می‌خندیدند، همه این نماز خانه یا محلی که در آن حضور داشتند اصطلاحاً روی هوا بود. در روضه‌ها هم آن چنان گریه می‌کردند که گاهی با خودمان می‌گفتیم این‌ها چه می‌بینند، چه چیزی را درک می‌کنند که ما متوجه آن نمی‌شویم، حتی گاهی یواشکی چشمانم را باز می‌کردم که بیینم آقا امام زمان آمده است؟ فارس: از فعالیت‌های پیش از انقلابش بگویید، آیا آن زمان هم پرتحرک و دغدغه‌مند بود؟ حاج اسماعیل کمالی: پیش از انقلاب هم فوق‌العاده پر تحرک بود، با بچه‌های محل برنامه‌ها آموزشی، تفریحی و تربیتی  مثل اردو، حضور در مساجد و... داشتند و یا در محله‌هایی که مسجد نبود با بچه‌های محل و دوستانشان مسجد می‌ساختند، رابطه اش با افراد خانوده و اقوام هم بسیار صیمی و نزدیک بود و همان طور که گفتم همه دور او جمع می‌شدند.   فارس: با توجه به رابطه عاطفی بسیار نزدیکی که با هم داشتید، هر زمان که به جبهه می‌رفت، احساس نگرانی نداشتید یا مخالفت نمی‌کردید؟ صدیقه کمالی: مگر می‌شود نگران نشد؟!، آخرین باری می‌خواست به جبهه برود، با من تماس گرفت و گفت، من دارم می‌روم جبهه و چند روزی نیستم و نگران نباش، همان موقع بدنم لرزید و دلشوره وجودم را گرفت. نماز شکر، برای عاقبت بخیری فرزندی که شهادت رزقش شد مادرم خیلی کم طاقت‌تر بود، جوری بود که گاهی من او را آرام می‌کردم و می‌گفت خدا به تو چه صبری داده است، من زمانی که متوجه شهادت فرزندم شدم، نخستین کاری که کردم، نماز شکر خواندم و خدا را شکر کردم که فرزندم عاقبت بخیر و در راه خدا شهید شد. پسر دومم محمدرضا، اول شهید شد و یک سال بعد پسر اولم غلام‌رضا شهید و مفقود شد که بعد از 18 سال پیکر او را  آوردند، علی(شهید کمال) پس از شهادت دو فرزندم همیشه از ما می‌خواست که صبور باشیم. فارس: آیا مردم پس از شهادت، آقا کمال را می‌شناختند؟ صدیقه کمالی: آقاکمال وقتی به شهادت رسید، شهر تعطیل شد و در سطح شهر اعلامیه ایشان پخش شد و تمام ادارات بلافاصله پیام دادند، وقتی ما را می‌دیدند می‌گفتند، «شهید کمال با شما چه نسبتی داشت؟ شما او را می‌شناختید؟» بعد که متوجه می‌شدند برادرم بوده از ارتباطات و کارهایی که انجام داده بود برایمان می‌گفتند. مگر همسر من چکاره بوده که همه شهر عزادار او شده‌اند ما برای اولین بار بود که می‌شنیدیم، البته هنوز هم خیلی چیزی از او نمی‌دانیم، حتی خانم ایشان که عقد کرده هم بودند وقتی شهر را دید و دید که شهید بابایی در مسجد برای ایشان سخنرانی می‌کند، می‌گفت «مگر همسر من چکاره بوده که همه شهر عزادار او شده‌اند؟»   حاج اسماعیل کمالی: خواهرم روحیه فوق‌العاده‌ای داشت و دارد، پس از شهادت دو فرزندش و بعد هم علی، یک بار ندیده‌ایم که در جمعی بنشیند و از شهادت بچه‌ها بگوید مگر اینکه یک نفر متوجه می‌شد و سر صحبت را با او باز می‌کرد. شهید کمال با دو پسر خواهرش که به شهادت رسیدند، تقریباً هم سن بوده و فوق‌العاده با یکدیگر انس داشتند، خواهر شهید تهران ساکن بود ولی زمانی که به اصفهان می‌آمد، وقت خود را با یکدیگر می‌گذراندند. هیچکدام از فرزندان خواهر شهید کمال سن‌شان به دانشگاه رفتن نمی‌خورد و در سن پایین به جبهه رفته و شهید شدند؛ شهید کمال هم که اواخر جنگ تحمیلی به شهادت رسید، وقتی که زمان کنکورش فرارسید، حاضر به رفتن به دانشگاه نشد. او را راضی کردیم که کنکور بدهد اما حاضر نشد به دانشگاه برود و می‌گفت که امروز دانشگاه من، «جبهه» است و پس از پایان جنگ اگر زنده بودیم، این مراحل را طی خواهیم کرد اما امروز رفتن به جبهه برای من اولویت دارد و‌ دانشگاه برای من جنوب و غرب است. فارس: زمانی که تصویر شهید را در «خانه امن» دیدید چه واکنشی نشان دادید؟ حاج اسماعیل کمالی: به علت اینکه زمان پخش خانه امن کمی با ساعت استراحت من متفاوت است، چند قسمت را بیشتر نتوانستم دنبال کنم، اما هنگامی که تصاویر شهید را می‌دیدم اگر کسی نبود به راحتی  گریه می‌کردم زیرا انتظارش را ندارم که عکس را ببینم.   فارس: پیش از این فیلم و از گذشته تا به حال کسی از صدا و سیما یا سایر خبرگزاری‌ها به سراغ شما آمده یا از شهید مطلبی منتشر شده است؟ حاج اسماعیل کمالی: خیر، قدردان زحماتشان هستیم اما روی این مسأله کم کاری کردند و واقعاً در این باره کم لطفی شده است؛ صرفاً افراد از تیپ‌ها و اقشار مختلف جامعه با شهید ارتباط می‌گرفتند و جذب این شهید بودند. یک روز در برخورد با یکی از این افراد که شاید ظاهر متناسبی با این فضا نداشت، قرار گرفتم؛ از من پرسید که آیا این شهید را می‌شناسید؟ و هنگامی که من گفتم برادر ایشان هستم، به گریه افتاد و من نتوانستم بپرسم که شما چه ارتباطی با شهید داشتید؟ شهید کمال یک انسان به شدت مردمی بود. فارس:  در سال‌های اخیر از سوی مسؤولان کسی به سراغ شما نیامده‌اند؟ حاج اسماعیل کمالی: همان اوایل شهید ستاری و شهید بابایی به منزل آمدند، در سال‌های اخیر هم از سوی بنیاد و دیگران به سراغ خانواده آمده‌اند، ما انتظاری از آن‌ها نداریم؛ اما به خاطر کشور و نظام جمهوری اسلامی و الگو قرار دادن این شهدا برای جوانان باید بیشتر کار شود. ما در کشوری هستیم که کشورها در دنیا با آن سر جنگ دارد و این مسأله ساده‌ و شوخی نیست، امنیت آن از زحمات یک عده‌ای بوده که بسیار کار کردند، تلاش کردند و معجزه آفریدند.   فارس: از فعالیت‌های کاری ایشان بگویید. حاج اسماعیل کمالی: شهید ستاری که برای مراسم چهلم شهید کمال به منزل ما آمدند، گفته بودند که این شهید کاری انجام داده که نیروی هوایی شرمنده او است، اما این که چه کاری انجام داده است را ما نمی‌دانیم. این سخن از سوی فرمانده نیروی هوایی بود و نه یک فرد عادی، شهید بابایی نیز که به منزل ما می‌آمدند به شدت متواضع بودند به حدی که من در ابتدای برخورد با ایشان متوجه نشدم که این شخص، خود شهید بابایی است و ایشان را با محافظ شان اشتباه گرفتم زیرا درجه و لباس مخصوص نداشتند. فارس: از شهید بابایی و حضور در منزل شهید کمال هم بگویید. حاج اسماعیل کمالی: ایشان روابط عمومی فوق‌العاده قوی‌ای داشت و با اینکه فرمانده بلندمرتبه‌ای بود، به منزل ما سر زد و با تواضع وقتش را با ما گذراند؛ هنگام بازگو کردن رفتارهای این شهدا با خود میگویم که نکند این صحبت‌ها غلوآمیز باشد اما ایشان به قدری متواضع بودند که با یک بسیجی ساده تفاوتی نداشتند؛ در همان زمان حیاتشان هم این رفتارها برای ما عجیب بود. صدیقه کمالی: شهید بابایی بسیار به منزل ما می‌آمدند و خانواده خود را به منزل ما می‌آوردند و خودشان به جبهه می‌رفتند، هنگامی که تصویر برادرم را در فیلم دیدم، خدا را شکر کردم که شهید کمال دوباره زنده شده است و خاطرات او را مردم دوباره می‌شنوند. فارس: آیا با هم‌رزمان شهید کمال ارتباط دارید؟ حاج اسماعیل کمالی: ما ارتباط داریم؛ زمانی‌ که بچه‌ها مرتب می‌آمدند و بچه‌های اطلاعات نیز می‌آمدند و باز هم معرفی می‌کردند، یک‌سری معما وجود داشت که سخت است، من و برادرم آن زمان در یک جلسه‌ای بودیم، یکی از محافظین آقای بابایی گفت ایشان یا یک مأمور CIA است یا کسی است که از نظر معنوی شما او را نمی‌شناسید؛ این‌ها در چنین پوشش‌هایی بودند، برادر و پسرخواهرم با این‌ها بودند، من با پسر خواهرم به جبهه رفتیم و او دیگر برنگشت؛ اما من درکشان نمی‌کردم.   فارس: با توجه به اینکه آن روزهای قبل از انقلاب، جنگ و درگیری با منافقان را دیده و درک کرده‌اید، وضعیت امروز کشور را چگونه می‌بینید؟ حاج اسماعیل کمالی: وضعیت امروز کشور اصلاً قابل مقایسه با گذشته نیست، مردم به شدت در سختی بودند و می‌توان گفت که آن روزها مردم به دنبال نانی برای خوردن بودند؛ از نظر فضای سیاسی هم به شدت وضعیت خراب بود، یعنی حتی هنگامی که صحبت سیاسی می‌کردیم به کلمه سوم نرسیده اگر بزرگتری در جمع بود هشدار می‌داد که حواست را جمع کن، اگر به سراغ مان می‌آمدند دیگر رها نمی‌کردند. امروز جوانان با استعداد، امکانات و ابزار داریم، اما سوء مدیریت هم داریم اما از طرف دیگر ما اصلاً از وضعیت موجود جامعه خود راضی نیستیم، زیرا امروز به شدت می‌توان کار کرد اما انجام نمی‌شود؛ ما در حال حاضر امکانات زیادی داریم، جوانان با استعداد، ابزارهای قوی و... داریم اما به دلیل سوءمدیریت از آن استفاده نمی‌شود. فارس: فکر می‌کنید اگر شهید کمال امروز زنده بود، چه جایگاه و شخصیتی داشت؟ حاج اسماعیل کمالی: ما همین امروز هم نیروهای بسیار خوبی داریم، اما همانطور که شهید کمال ناشناخته بود، آن‌ها هم ناشناخته هستند؛ حاج قاسم سلیمانی را چه کسی می‌شناخت؟ ده‌ها شخص دیگری که ما نمی‌شناسیم هستند و مملکت اداره می‌شود. این اقدامات دشمن و ترورها نشان می‌دهد که این افراد مثل شهید محسن فخری‌زاده وجود دارند که دشمن نمی‌تواند حضورشان را تحمل کند، اما افسوس که آن‌ها به سختی کار می‌کنند، هزاران تهمت به آن‌ها زده می‌شود که ریاست طلب هستند، به دنبال پول و مقام هستند و ... . فارس:با توجه به شناخت نسبت به نسل اول انقلاب، جوانان امروز را چطور می‌بینید؟ حاج اسماعیل کمالی: من به شخصه جوانان امروز را اصلاً از جوانان ابتدای انقلاب کمتر نمی‌دانم، امروز هم می‌بینیم که چند روز یک بار یک نفر مثل دانشمندان، معروف و شناخته می‌شود که تا به حال گمنام بوده‌است.   فارس: می‌توانید عکسی از برادر و فرزندانتان به ما نشان دهید؟ صدیقه کمالی در حال نشان دادن عکس شهدا و توضیح داد: این پسر بزرگم است که شهید شد و نفر بعدی آقا کمال است، این یک مهمانی است که آقا کمال حضور داشت و این هم پسرم است که این‌جا است، عکس ازدواج را ندادند، الان با خانم شهید کمال خوب هستیم؛ برادرش در خانه ما با پسرم کار می‌کند و واقعاً دوستش دارم و اگر برنامه‌ای داشته باشیم او را دعوت می‌کنم. خواستگاری با کفش پاره اولین بار وقتی من و آقا کمال رفتیم خواستگاری، آقا کمال یک کفش پاره پوشیده بود و همسرایشان برایم تعریف می‌کرد که به برادرم گفته بود، یک کفش سالم نداشته که بپوشد و بیاید؟ و آقاکمال گفته بود، نگران این مسائل نباش.   فارس: در آخر اگر صحبت نگفته‌ای مانده مطرح کنید. صدیقه کمالی: فقط از خدا می‌خواهم که روزی به دیدار آقا بروم. انتهای پیام/۶۳۱۰۶/ص۲۰/ تجارت آنلاین