قدیم امکانات‌ نبود، حالمون خیلی خوب بود

قدیم امکانات‌ نبود حالمون خیلی خوب بود قدیمتر ها
قدیم امکانات‌ نبود، حالمون خیلی خوب بود
قدیمتر ها
تلویزیون ها رنگ نداشتند
کانالی هم حتی نبود که مدام عوض کنیم
سرمان گرم بود به یک و دو
کنترلی هم در کار نبود
تلفن ها به جای بی سیم و زنگهای دل خوش کنک
سیم های فرخورده داشتند و زنگهای گوشخراش
قالیچه انداختن عیب و عار بود
فرشهای لاکی و دستبافت
آن هم چند تا دوازده متری که جان آدم برای جارو زدنشان با جاروهای بی برق، بالا می آمد
آدم ها ، عاشق که می شدند جان میدادند برای یک خط نامه
و نگاهی ناگهان
از سوی اوئی که دل برده بود
هزار بار می رفتند و می آمدند تا همان بشود که می خواستند
خدا یکی بود و یار هم یکی
آن روزها ، هیچ چیزی
یکبار مصرف نبود
چینی گل سرخی بود و لیوان های بلور اصفهان
سفره ها را اندازه میزدی ، سر تا ته یک کوچه را میگرفتند
بند رخت میزدند توی حیاط
انگار قرار بود یک سرش به کندوان برسد
یک سر دیگرش به تالاب انزلی
لباسها را در تشت می شستند
نه قوطی ربّ گوجه فرنگی در انباری پیدا میشد نه شیشه های کوچک ترشی
هرچه بود ، به وفور و خروار
چندین نفر جمع میشدند دور هم
رب انار و نارنج میگرفتند
مربّای بهارنارنج و بالنگ
دیگهای مسی و اجاقهای بزرگی که آغوششان همیشه به روی فسنجان و قیمه بادنجان باز بود
نه کسی از لانکوم و ورساچه چیزی میدانست
نه چیزی از قیمت دلار و سکّه
عطر آشنای برنج طارم و سبزی پلوماهی
برای هیچ همسایه ای حسرت آور نبود
عروسی که میشد
انگار به جای یک خانه
یک محله
جوانی به خانه بخت میفرستاد
حنابندان ، رنگِ شبِ عید و چهارشنبه سوری داشت
حال خرابی ها مهم بودند
آدم ها وقت میگذاشتند برای هم
صدای خنده اگر از حیاطی نمی آمد
شب نشینی دسته جمعی را
همان جا میگرفتند تا صاحبخانه فکر نکند تنها مانده
یادِ خانم جان به خیر
همیشه میگفت غذا که میپزید حواستان به دو بشقاب بیشتر باشد
مهمان سرزده نباید شرمنده سفره شود
حالا که فکر میکنم میبینم این روزها که همه چیز هست
انگار هیچ چیزی سر جای خودش نیست
جاروبرقی و لباسشوئی و ظرفشوئی داریم
کنسرو شیر مرغ تا جان آدمیزاد توی بازار پیدا میشود
گوشی های آنچنانی هم هست
خیلی چیزها به خانه ها آمده اند که آن وقت ها خوابشان را هم نمی دیدیم
اما چقدر از کودکی هایمان پیرتریم‌
صدای خنده که می آید تعجب میکنیم
از دوست داشتن ها چنان بوی دروغ و فریب می آید که بهترین کارخانه های عطر فرانسوی هم در پوشاندنشان ، ناتوان شده اند
دور همی که دیگر در کار نیست، چند نفر آشنا هم که اتّفاقی در خیابانی ، جائی یکدیگر را میبینند ، به جای حال هم، نرخ ارز و طلا را میپرسند
کاش کاری برای حال خودمان میکردیم
کجائی خانم جان
حواست هست
من هنوز هم دو بشقاب غذای اضافه را میپزم، ولی کسی که همیشه شرمنده سفره بی مهمان خودش میماند
باز هم منم......