پس این پیادگان که صبورانه

پس این پیادگان که صبورانه  بر نیزه های چوبی خود ت
پس این پیادگان که صبورانه
بر نیزه های چوبی خود تکیه داده اند
آن بادپا سوارانند؟
و این خمید گان لاغر افیونی
آن عارفان پاک بلند اندیش؟
پس راست است، راست، که انسان
دیگر در انتظار ظهوری نیست
و دختران عاشق
با سوزن دراز برودری دوزی
چشمان زود باور خود را دریده اند؟
....
سرد است
و بادها خطوط مرا قطع می کنند
آیا در این دیار کسی هست که هنوز
از آشنا شدن
با چهرهٔ فنا شدهٔ خویش
وحشت نداشته باشد؟
آیا زمان آن نرسیده ست
که این دریچه باز شود باز باز باز
که آسمان ببارد
و مرد، بر جنازهٔ مرد خویش
زاری کنان نماز گزارد؟

بخشی از سروده ی " دیدار در شب " - تولّدی دیگر
روانشاد فروغ فرخزاد

🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀

آسان‌ترین و کم‌هزینه‌ترین راهِ کسبِ شهرتِ ادبی در ایرانِ معاصر، برافراشتن پرچم مدرنیسم است، گیرم که عمر آن یک هفته باشد. مادام که این مدرنیسم و نوپیشگی، خیابانی یک‌طرفه باشد که از سوی مقابل–که جامعه و تاریخ است– هیچ حرکتی و نشانه‌ای را برنینگیزد، چنین مدرنیسمی، که در پنجاه سال اخیر ده‌ها «بیانیه» و صدها «مدّعی» آن را نمایندگی کرده‌اند، نه‌ تنها ذاتِ هنری و ذوقِ شعری لازم ندارد، که حتی سواد خواندن و نوشتن هم لازم ندارد. کافی است شما ادعا کنید و خبرنگارِ بی‌کار روزنامه‌ای هم آن را یادداشت و چاپ کند.

ما در شعرِ قرن بیستم ایران، مدرن‌های قابل قبولی از طراز نیما و فروغ و سپهری و شاملو داشته‌ایم و اگر فهم ما از مدرنیسمْ محدود و منحصر در کوتاه و بلند کردن مصراع‌ها نباشد، بهار و ایرج و شهریار و پروین و شاعران بزرگ دیگری را هم باید مدرن‌های عصر ما و خودشان به شمار آوریم. اما مدرنیسمِ مفت و مجّانی –که شعارش «سنگ مفت، چُغُوک مفت» است– هنوز هم از رو نرفته است، زیرا به هیچ گونه هزینه‌ای جز «دعوی» نیاز ندارد و آسان‌ترین کارها همین ادّعاست.

در روزگاری که از طریق اینترنت شما می‌توانید در یک ثانیه محصول خلاقیّتِ ذوق خود را به تمامِ آحاد کرهٔ زمین اطلاع‌رسانی کنید آیا پنجاه سال کافی نیست که حقانیت هنری شما ثابت شود؟
مادام که نزدیک‌ترین اعضای خانوادهٔ شما به خلاقیّت شما عکس‌العملی نشان نمی‌دهند و از سوی جامعه و تاریخ هیچ خبری نیست، پنجاه سال دیگر هم ادعا را ادامه دهید.
فروغ فرخزاد وقتی «تولّدی دیگر» را منتشر کرد در سراسر ایران، ظرف چند ماه، تمام دوستداران شعر، شیفتهٔ نوآوری و مدرنیسمِ او شدند و بخش‌های بسیاری از «تولّدی دیگر» را به حافظه‌هاشان سپردند. قبول خاطر یعنی همین و لا غیر.

اگر «مصاحبه» و «نظریه‌پردازی» می‌توانست هنرمند به جامعه تحویل دهد، ما درین پنجاه سال بعد از فروغ، حداقل پانصد نابغه در عالم شعر‍ِ مدرن تحویل گرفته بودیم.

قبول خاطر تنها معیاری است در هنر که تقلّب‌بردار نیست، هر راه دیگری که عرضه شود، در معرض انواع تقلّب‌هاست.

شعر پفک‌نمکیِ عصرِ ما، حتی همسایهٔ آپارتمان روبروی شاعر را نیز به همدلی با او نمی‌خواند.
محمدرضا شفیعی کدکنی

این کیمیای هستی، ص ۲۹۶–۲۸۷