ای مویت کمین گه ظلمت

ای مویت کمین گه ظلمت  در نی نی چشم من نگاهی کن  خ
ای مویت کمین گه ظلمت
در نی نی چشم من نگاهی کن
خون نیست ، سرشک نیست ؛ گرداب است
هنگامه رسیده ، فتنه در خواب است
باید که گذر کنم ، من گفتم : سجاده ی زلف را چو افشاندی
تردید تعمد است قلبم گفت
از فاصله دو مرز هیچ و پوچ
از معبر چشم های هم در هم
لب دوختی و نگاه گرداندی
یعنی که ، سکان به دست تردید است
ای فاصله دو مرز روح و تن
ای لحظه جاودانگی ، اسمت
ای قبله شب نشستگان ، چشمت
شب می شکند ، سجاده زلف را چو افشاندی
تردید تعمدیست بر هر پای
من می شکفم چو می وزی بر من
ای فاصله دو مرز روح و تن
جادویی شعر من ،
بمان با من .

نصرت رحمانى

#نصرت_رحمانی