ما که آخر فرق بین خوب و بد نشناختیم
ما که آخر فرق بین خوب و بد نشناختیم
نیکی نیکان ز خبث دیو و دد نشناختیم
ترک ساقی کرده و اندر پی واعظ دوان
قالی ابریشمی را از نمد نشناختیم
بینی ما را مگر سرب حماقت ریختند
بوی گلها را ز مردار و جسد نشناختیم
کور هم بودیم اینگاری تمام عمر خویش
عشق زرین را ز زنگار حسد نشناختیم
لطف و احساس و محبت هم ریاضی گشت و جبر
بس که ما اندازهای را بی عدد نشناختیم
در حصار تنگ افکار و عقاید قرنهاست
هیچ چیزی را بدون حصر و حد نشناختیم
اعتماد بی سبب اسباب جرح سینه شد
بی #وفا را تا به ما خنجر نزد نشناختیم
عباس خورشیدی
#عباس_خورشیدی
نیکی نیکان ز خبث دیو و دد نشناختیم
ترک ساقی کرده و اندر پی واعظ دوان
قالی ابریشمی را از نمد نشناختیم
بینی ما را مگر سرب حماقت ریختند
بوی گلها را ز مردار و جسد نشناختیم
کور هم بودیم اینگاری تمام عمر خویش
عشق زرین را ز زنگار حسد نشناختیم
لطف و احساس و محبت هم ریاضی گشت و جبر
بس که ما اندازهای را بی عدد نشناختیم
در حصار تنگ افکار و عقاید قرنهاست
هیچ چیزی را بدون حصر و حد نشناختیم
اعتماد بی سبب اسباب جرح سینه شد
بی #وفا را تا به ما خنجر نزد نشناختیم
عباس خورشیدی
#عباس_خورشیدی