بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
.
چه نقش ها که ببازد چه حیله ها که بسازد
به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد
.
بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد
در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد
.
ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت
چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد
.
نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست
یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد
.
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملۈلی
که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد
.
گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که
ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد
.
چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند
که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد
.
چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش
ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد
.
.
غزل ۹۰۰ :
کلیات شمس تبریزی ـــــ
مولاڼا جلال الدین محمد بلخی 🌻🌼🍀
#مولانا #مولوی
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
.
چه نقش ها که ببازد چه حیله ها که بسازد
به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد
.
بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد
در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد
.
ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت
چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد
.
نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست
یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد
.
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملۈلی
که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد
.
گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که
ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد
.
چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند
که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد
.
چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش
ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد
.
.
غزل ۹۰۰ :
کلیات شمس تبریزی ـــــ
مولاڼا جلال الدین محمد بلخی 🌻🌼🍀
#مولانا #مولوی