از محبت تلخها شیرین شود ...

از محبت تلخها شیرین شود   از محبت مس ها زرّین شود
از محبت تلخها شیرین شود ...
از محبت مس ها زرّین شود

از محبت دردها صافی شود ...
وز محبت دردها شافی شود

از محبت خارها گل میشود ...
وز محبت سرکه ها مُل میشود

از محبت سجن گلشن میشود ...
بی محبت روضه گلخن میشود

از محبت حزن ، شادی میشود ...
وز محبت غول ، هادی میشود

از محبت نیش ، نوشی میشود ...
وز محبت شیر ، موشی میشود

از محبت مرده زنده میشود ...
وز محبت شاه ، بنده میشود

ارباب لقمان که به عظمت مقام معنوی او پی برده بود او را بر همه غلامانش مقدّم میداشت و به او عشق میورزید،تا آنجا که حاضر بود پس مانده غذای لقمان را بخورد! باقیمانده طعام لقمان را با شور و شوق و با کمال میل میخورد!

در یکی از روزها برای ارباب لقمان خربزه ای به عنوان هدیه آوردند. ارباب خربزه را قطعه قطعه نمود و به لقمان داد. لقمان آنها را میخورد و وانمود میکرد که بسیار شیرین است. وقتی ارباب دریافت لقمان این خربزه را دوست دارد چندین قطعه دیگر به او داد و لقمان همچنان با میل میخورد. تنها یک تکه خربزه مانده بود که ارباب آن را به دهان خود گذاشت و دریافت که همچون زهر تلخ است. زبانش آبله زد گلویش سوخت و حالش بهم خورد!

پس از ساعتی از لقمان پرسید این زهر را چگونه نوش جان کردی؟ صبر و تحملت تا چه اندازه است؟!

لقمان پاسخ داد من هزاران نعمت تو را خوردم و همه نیک بودشرم کردم بگویم این یکی تلخ است! این تلخی را که از شیرینی دست پر محبت تو گرفتم شیرین میدانم.