ناز تو و نیاز تو ، شد همه دلپذیر من

ناز تو و نیاز تو  شد همه دلپذیر من ناز تو دلپذیر
ناز تو و نیاز تو ، شد همه دلپذیر من
ناز تو دلپذیر شد ، هستی نا گزیر من

جز تو هوس نمی کند ، گویه ی کس نمی کند
دم ز تو می زند همین ، خوی بهانه گیر من

اینک و آنکم دگر ، از تو شده است بارور
آه که بی تو شد هدر ،پار من و پریر من

ای به من گرفته خو ! بی تو به کار جست و جو
خود نرود به هیچ سو ، دست و دل اسیر من

به هر چمن رسیدم ، از تو نشان ندیده ام
تو در کجا شکفته ای ، ای گل بی نظیر من ؟

من همه با تو راستم ، چشم تو گفت و خواستم
خواستی و جسور شد ، خواهش سربه زیر من

چشم گلاب خانه ات ،مشک رها به شانه ات
نافه ی آهوانت ، قافله ی عبیر من

به هر کجا میگذرم ، به هرکس می نگرم
عکس تو قاب می کند ، آینه ی ضمیر من

کوکبیان چشم تو ، طاق هزار کوکبن
باغ معلق شب اند ، خم شده بر کویر من

عشق تو بود و شعر ما : یک وطن و دو پادشا
گفتم شان که ازشما ، تا که بود ، امیر من ؟

پاسخ من از آن میان ، عشق تو داد و گفت : هان !
سینه ی تو سریر او ، سینه ی او ، سریر من

شادروان حسین منزوی

#حسین_منزوی