بود اندر عهده خود سحر افتخار

بود اندر عهده خود سحر افتخار چون عصا شد مار آنها
بود اندر عهده خود سحر افتخار
چون عصا شد مار آنها گشت عار

هر کسی را دعوی حسن و نمک
سنگ مرگ آمد نمکها را محک

سحر رفت و معجزهٔ موسی گذشت
هر دو را از بام بود افتاد طشت

بانگ طشت سحر جز لعنت چه ماند
بانگ طشت دین به جز رفعت چه ماند

چون محک پنهان شدست از مرد و زن
در صف آ ای قلب و اکنون لاف زن

وقت لافستت محک چون غایبست
می‌برندت از عزیزی دست دست

قلب می‌گوید ز نخوت هر دمم
ای زر خالص من از تو کی کمم

زر همی‌گوید بلی ای خواجه‌تاش
لیک می‌آید محک آماده باش

مرگ تن هدیه‌ست بر اصحاب راز
زر خالص را چه نقصانست گاز

#مولانا #مولوی