توسل به معصومین (ع) در آخرین لحظه لحظه اسارت
توسل به معصومین (ع) در آخرین لحظه لحظه اسارت
به گزارش ایسنا، کتاب «خداحافظ آقای رئیس» خاطرات دوران اسارت علی علیدوستی ملقب به «علی قزوینی» است که اوایل جنگ در حالی که ۱۹ سال بیشتر سن نداشت و طلبه بود به اسارت درآمد. او در خاطره ای در این اثر پیرامون بازگشت به میهن روایت میکند: «هنگام بازگشت به میهن باز هم اهالی بغداد در صفهایی تا خارج از شهر ایستاده بودند ولی این بار خبری از آب دهان انداختن و لنگه کفش و میوه گندیده پرت کردن نبود. بلکه با اشارههای محبتآمیز ما را بدرقه میکردند. چه اتفاقی رخ داده بود، اینها مگر همان مردم نبودند؟ شاید آنها هم از جنگ هشت ساله به ستوه آمده بودند. شاید عزیز اسیری در ایران داشتند که چشم انتظار بازگشتش بودند به این امید که رفتن ما بازگشت آنها را سرعت میبخشد.
تا مرز خسروی راه زیادی مانده بود و ما تازه اول راه بودیم. با آنکه آزادی را در دو قدمی خود میدیدیم ولی ناامیدیها و فریبهای پیدرپی عراقیها باعث شده بود هنوز هراس نرسیدن به مرز و یا برگشتن به اردوگاه به قلبمان چنگ بزند.
کاروان اتوبوسهای۱۰۰۰ اسیر به سمت مرز راه میسپرد. از خورد و خوراکی خبری نبود. کسی هم به فکر خوردن نبود. تشویش، مجالی برای گرسنگی نمیگذاشت. سرانجام حدود ساعت ۱۱ صبح به مرز رسیدیم. به دستور صدام حسین، هنگام پیاده شدن از اتوبوس به هر کداممان یک جلد قرآن کریم که چاپ بغداد بود و نام صدام هم در آن درج شده بود، دادند. خوشبختانه ما را تفتیش نکردند. ما را همانجا زیر آفتاب سوزان مرداد نشاندند. کمکم آثار تشنگی و گرسنگی و خستگی، خود را نشان میدادند. باید منتظر هیئت صلیبسرخ و مسئولان ایرانی مینشستیم. در گوشهای تلی از هندوانه ریخته بودند که به ما هم دادند ولی هندوانهها زیر آفتاب چنان داغ شده بود که چندان فایدهای نداشت.
لحظههای دشواری بود. آخرین دقایق حضور در غربت اسارت. لحظههایی که در دل به معصومین متوسل میشدیم که اتفاقی نیفتد و به سلامت از مرز عبور کنیم. ساعتی گذشت و سرانجام از آن سوی مرز نیروهای ایرانی پدیدار شدند. گروه صلیبسرخ هم آمدند. ناگهان یکی از نیروهای ایرانی با دیدن اسرا تکبیر گفت.
با صدای تکبیر آنها ما هم تکبیر گفتیم. عراقیها از این کار خوششان نیامد و فوراً واکنش نشان دادند. اما معلوم بود اختیار اوضاع از دستشان دررفته است و دیگر کسی به آنها اهمیت نمیداد. نیروهای صلیبسرخ در جایگاه خود مستقر شدند و به ترتیب، اسم و شماره افراد را میخواندند و از مرز عبور میدادند. در آن سو هم نیروهای ایرانی افراد را تحویل میگرفتند.
چه حال خوشی بود پا بر خاک میهن گذاشتن. این خاک از جنس خاکهای دیگر کره زمین نبود. عطری داشت بیمانند. مهری در دلش بود بینظیر. هرکدام که وارد خاک ایران میشدیم بیاختیار بر آن سجده میکردیم و آن را میبوسیدیم. شکر میکردیم و دانههای اشکمان بر دامنش مینشست.
داخل اتوبوسهای ایرانی که نشستیم از راننده خواستیم رادیو را روشن کند. راننده کمی تعجب کرد. بنده خدا از کجا میدانست سالهای سال آرزوی ما شنیدن صدای رادیوی کشورمان بود و چه کتکها که بابت آن خورده بودیم. از رادیو اخبار پخش شد. در ادامه، بخشی از خطبههای نماز جمعه که مربوط به اسرا میشد پخش شد. امام جمعه با جمله: «سلام علیکم بما صبرتم، آزادگان خوش آمدید» سخن آغاز کرد. این اولین بار بود که واژه «آزاده» را به جای اسیر میشنیدیم.»
انتهای پیام
ایسنا
#سالروز_ورود_آزادگان #جنگ_تحمیلی #دفاع_مقدس #عراق