گناهکاری را نزد حاکم بردند حاکم گفت یکی از این سه

گناهکاری را نزد حاکم بردند حاکم گفت یکی از این سه
گناهکاری را نزد حاکم بردند. حاکم گفت:

یکی از این سه مجازات را انتخاب کن!

«یا یک من پیاز بخور یا ۱۰۰ سکه بده یا ۵۰ چوب بخور!»

مرد با خودش گفت: «وقتی می‌شود پیاز خورد کدام عاقلی چوب می‌خورد یا پول می‌دهد؟»

برایش پیاز آوردند. دو پیاز که خورد، دهانش سوخت. گفت: «درد چوب از پیاز کمتر است. چوب بزنید!» هنوز ده چوب نزده بودند که اشکش درآمد
و با خودش فکر کرد: «آدم عاقل تا پول دارد چرا چوب بخورد؟»

۱۰۰ سکه داد و آزاد شد.
حاکم گفت: «کار آخر را اگر اول انجام می‌دادی لازم نبود هم چوب را بخوری هم پیاز را و در آخر سکه هم بدهی!»

حالا این داستان این خلاصه‌ی بسیاری از تصمیم ‌گیری‌های ما است.
در آخر کار و بعد از صرف هزینه بسیار همان کاری را انجام می‌دهند که باید اول انجام میدادن...