شخص گرسنه بود برایش کلم آوردنداولین بار بود که کل

شخص گرسنه بود برایش کلم آوردنداولین بار بود که کل
شخص گرسنه بود برایش کلم آوردند
اولین بار بود که کلم می دید.
با خود گفت حتما میوه ای درون این برگهاست
اولین برگش را کندتا به میوه برسد، اما زیرش به
برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت : حتما میوه ارزشمندی است که
اینگونه در لفافه اش نهادند...!
گشنگی اش افزون شد و با ولع بیشتر برگها را
میکند و دور میریخت وقتی برگها تمام شدند
متوجه شد میوه ای در کار نبود
آن زمان بود که دانست .
کلم میوه ای از مجموعه همین برگهاست...
بخاطر بسپار زندگی میوه ایست مثل همین کلم !
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم
چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن
چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم،
نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...
زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم...!