خدایا پر از کینه شد سینه امچو شب رنگ درد و دریغا

خدایا  پر از کینه شد سینه امچو شب رنگ درد و دریغا
خدایا ! پر از کینه شد سینه ام
چو شب رنگ درد و دریغا گرفت
دل پاکروتر ز آیینه ام
*
دلم دیگر آن شعله ی شاد نیست
همه خشم و خون است و درد و دریغ
سرایی درین شهرک آباد نیست
*
خدایا ! زمین سرد و بی نور شد
بی آزرم شد ، عشق ازو دور شد
کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد
*
مگر پشت این پرده ی آبگون
تو ننشسته ای بر سریر سپهر
به دست اندرت رشته ی چند و چون ؟
*
شبی جبه دیگر کن و پوستین
فرود آی از آن بارگاه بلند
رها کرده ی خویشتن را ببین
*
زمین دیگر آن کودک پاک نیست
پر آلودگیهاست دامان وی
که خاکش به سر ، گرچه جز خاک نیست
*
گزارشگران تو گویا دگر
زبانشان فسرده ست ، یا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر
*
کسی دیگر اینجا تو را بنده نیست
درین کهنه محراب تاریک ، بس
فریبنده هست و پرستنده نیست
*
علی رفت ، زردشت فرمند خفت
شبان تو گم گشت ، و بودای پاک
رخ اندر شب نی روانان نهفت
*
نمانده ست جز من کسی بر زمین
دگر ناکسانند و نامردمان
بلند آستان و پلید آستین
*
همه باغها پیر و پژمرده اند
همه راهها مانده بی رهگذر
همه شمع وقندیلها مرده اند
*
تو گر مرده ای ، جانشین تو کیست ؟
که پرسد ؟ که جوید ؟ که فرمان دهد ؟
وگر زنده ای ، کاین پسندیده نیست
*
مگر صخره های سپهر بلند
که بودند روزی به فرمان تو
سر از امر و نهی تو پیچیده اند ؟
*
مگر مهر و توفان و آب ، ای خدا
دگر نیست در پنجه ی پیر تو ؟
که گویی : بسوز ، و بروب ، و برآی
*
گذشت ، آی پیر پریشان ! بس است
بمیران ، که دونند ، و کمتر ز دون
بسوزان ، که پستند ، و ز آن سوی پست
*
یکی بشنو این نعره ی خشم را
برای که بر پا نگه داشتی
زمینی چنین بی حیا چشم را ؟
*
گر این بردباری برای من است
نخواهم من این صبر و سنگ تو را
نبینی که دیگر نه جای من است ؟
*
ازین غرقه در ظلمت و گمرهی
ازین گوی سرگشته ی ناسپاس
چه ماده ست ؟ چه قرنهای تهی ؟
*
گران است این بار بر دوش من
گران است ، کز پس شرم و شرف
بفرسود روح سیه پوش من
*
خدایا ! غم آلوده شد خانه ام
پر از خشم و خون است و درد و
دریغ دل خسته ی پیر دیوانه ام

مهدی اخوان ثالث
زمستان

#مهدی_اخوان_ثالث