درمحفلِ ما و منم، محوِ صفیرِ هر صدانمخورده سازِ
درمحفلِ ما و منم، محوِ صفیرِ هر صدا
نمخورده سازِ وحشتم، زین نغمههای تر صدا
حیرت نوا افسانهام، از خویش پُر بیگانهام
تا در درونِ خانهام، دارم برونِ در صدا
یادِ نگاهِ سرمهگون خواندهست بر حالم فسون
مشکل که بیمارِ مرا برخیزد از بستر صدا
در فکرِ آن مویِ میان، از بس که گشتم ناتوان
میچربدم صد پیرهن، بر پیکرِ لاغر صدا
زآن جلوه یک مژگان زدن، آیینه را غافل شدن
دارد چو زنجیرِ جنون جوشاندن از جوهر صدا
رنجِ غم و شادی مبَر، کو مطرب و کو نوحهگر؟
مشتِ سپندِ بیخبر، دارد درین مجمر صدا
درکاروانِ وهم و ظن، نی غربت است و نی وطن
خلقی ز گِردِ ما و من، بستهست محمل بر صدا
از حرف و صوتِ بیاثر، شد جهل لنگردارتر
بر کوه خوانَد تا کجا، افسونِ بال و پر صدا
چند از تپش پرداختن، تیغِ تظلّم آختن
بیرون نخواهد تاختن، زین گنبدِ بیدر صدا
آخر درین بزمِ تعب، افسانه ماند و رفت شب
از بس به خشکی زد طرب، میگشت درساغر صدا
آسان نبود ای بیخبر، از شوقِ دل بردن اثر
درخود شکستم آنقدر، کاین صفحه زد مسطر صدا
بیدل به خود تا زندهام صبحِ قیامت خندهام
کز شور، نظم افکندهام، درگوشهای کر صدا
بیدل دهلوی
#بیدل_دهلوی
نمخورده سازِ وحشتم، زین نغمههای تر صدا
حیرت نوا افسانهام، از خویش پُر بیگانهام
تا در درونِ خانهام، دارم برونِ در صدا
یادِ نگاهِ سرمهگون خواندهست بر حالم فسون
مشکل که بیمارِ مرا برخیزد از بستر صدا
در فکرِ آن مویِ میان، از بس که گشتم ناتوان
میچربدم صد پیرهن، بر پیکرِ لاغر صدا
زآن جلوه یک مژگان زدن، آیینه را غافل شدن
دارد چو زنجیرِ جنون جوشاندن از جوهر صدا
رنجِ غم و شادی مبَر، کو مطرب و کو نوحهگر؟
مشتِ سپندِ بیخبر، دارد درین مجمر صدا
درکاروانِ وهم و ظن، نی غربت است و نی وطن
خلقی ز گِردِ ما و من، بستهست محمل بر صدا
از حرف و صوتِ بیاثر، شد جهل لنگردارتر
بر کوه خوانَد تا کجا، افسونِ بال و پر صدا
چند از تپش پرداختن، تیغِ تظلّم آختن
بیرون نخواهد تاختن، زین گنبدِ بیدر صدا
آخر درین بزمِ تعب، افسانه ماند و رفت شب
از بس به خشکی زد طرب، میگشت درساغر صدا
آسان نبود ای بیخبر، از شوقِ دل بردن اثر
درخود شکستم آنقدر، کاین صفحه زد مسطر صدا
بیدل به خود تا زندهام صبحِ قیامت خندهام
کز شور، نظم افکندهام، درگوشهای کر صدا
بیدل دهلوی
#بیدل_دهلوی