بازشب آمدو من ماندم و دنیای خودمغرق درخواب وخیال

بازشب آمدو من ماندم و دنیای خودمغرق درخواب وخیال
بازشب آمدو من ماندم و دنیای خودم

غرق درخواب وخیال هستم ورویای خودم

مست ازجام شرابی که درآن گم شده ام

ذهن آشفته وافسرده به فردای خودم

گاه میخندم و بیخودشوم ازحال خراب

چونکه مجنون شدم ازعشق وتمنای خودم

گاه پارو بزنم ، قایق خشکیده ی عشق

نفسم برده دگر ، ساحل دریای خودم

عابدی نیست نصیحت بکند حال مرا

تا به کی دل بدهم باز به فتوای خودم

گرچه آغوش تهی دارم وتنها شده ام

چون اسیرم شب وروزم به اغوای خودم

درکویری که دگر خشک شده عشق و وصال

نه به مستی بدهم دل ، نه رسوای خودم

آنچنان منگ شدم ، سر به بیابان بزنم

میروم سازکنم ، خلوت شبهای خودم

کریم لقمانی سروستانی........http://khsh7070.blogfa.com/