کنار مشتی خاک در دور دست خودم ، تنها ، نشسته‌ا...

کنار مشتی خاک در دور دست خودم ، تنها ، نشسته‌ام ن
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم ، تنها ، نشسته‌ام
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت،
شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار..
اوج خودم را گم کرده ام
می ترسم، از لحظه‌ی بعد،
و از این پنجره ای
که به روی احساسم گشوده شد...


سهراب سپهری

#سهراب_سپهری