جزیره‌ سرسبز و پر علف است که در آن گاوی خوش خو...

جزیره‌ سرسبز و پر علف است که در آن گاوی خوش خوراک زندگی می کند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را می خورد و چاق و فربه می شود. هنگام شب که به استراحت مشغول است یکسره در غم فرداست. آیا فردا چیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج می برد و نمی خوابد و مثل موی لاغر و باریک می شود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا کمر گاو می رسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول می شود و تا شب می چرد و چاق و فربه می شود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا می کند یا نه؟ لاغر و باریک می شود. سالیان سال است که کار گاو همین است اما او هیچ وقت با خود فکر نکرده که من سالهاست از این علف زار می خورم و علف همیشه هست و تمام نمی شود, پس چرا باید غمناک باشم؟ نفس آن گاوست و آن دشت این جهان کو همی لاغر شود از خوف نان سالها خوردی و کم نامد ز خور ترک مستقبل کن و ماضی نگر☘️ 📚 مثنوی معنوی #مولانا