ای لحظه ی شگفت عزیمت بعد از تو هرچه رفت، در انبوهی از جنون...

ای لحظه ی شگفت عزیمت بعد از تو هرچه رفت، در انبوه
ای لحظه ی شگفت عزیمت

بعد از تو هرچه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم

و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی، دل بستیم.

بعد از تو

از زیر میزها

به پشت ها میزها

و از پشت میزها

به روی میزها رسیدیم

و روی میزها بازی کردیم

و باختیم،

بعد از تو ما به هم خیانت کردیم

بعد از تو ما به میدان ها رفتیم

و داد کشیدیم:

"زنده باد

مرده باد"

بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم

برای عشق قضاوت کردیم

و همچنان که قلب هامان

در جیب هایمان نگران بودند

برای سهم عشق قضاوت کردیم.

بعد از تو ما به قبرستان ها رو آوردیم

و مرگ، زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید

و مرگ، آن درخت تناور بود

که زنده های اینسوی آغاز

به شاخه های ملولش دخیل می بستند

و مرده های آن سوی پایان

به ریشه های فسفریش چنگ می زدند

و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود

که در چهار زاویه اش، ناگهان چهار لاله ی آبی

روشن شدند.

ما هرچه را که باید

از دست داده باشیم، از دست داده ایم

ما بی چراغ به راه افتادیم

فروغ فرخ زاد

#فروغ_فرخزاد