با دلم بازی نڪن من بی تو رسوا می شوم آشنای غرب...

با دلم بازی نڪن من بی تو رسوا می شوم آشنای غربت ا
با دلم بازی نڪن من بی تو رسوا می شوم
آشنای غربت اینجا و آنجا می شوم

عشق نا فرجام تو آتش به جانم میزند
با همه دلبستگیها باز تنها ميشوم

یاد تو زخمی به قلبم میزند هرشب ولی
با نوازش های تو یڪشب مداوا میشوم

ڪنج آغو شت اگر جایم دهی امشب مرا
من پر آوازه ترین معشوق دنیا میشوم

مينشینم امشبم در خلوت شبهای تو
با حضورت تا سحر من غرق رویا میشوم

دستهایت گر شود مهمان دستانم شبی
در میان دست تو افسون وشيدا ميشوم

چونڪه یڪ شب تا سحر یاد ترا خلوت ڪنم
من گريزان تر یقین، از صبح فــــــــردا میشوم ...

؟؟؟/ http://atashziba89.blogfa.com/?