دنیا گذرگاهیست آغاز و پایان نا پدیدار راهی نه ...

دنیا گذرگاهیست آغاز و پایان نا پدیدار راهی نه هموار... یک بار از آن خواهی گذشتن یک بار … یک روز میبینی تو را نازک تر از گل زاد با خون دل پرورد روز دگر پژمرد و پرپر کرد آنگاه خاکت را به دست باد صحرا داد... صد سال اگر جان را بفرسایی صد قرن اگر آن را بپیمایی راز وجودش را ندانی چیست... تاریک و روشن ، زشت و زیبا، تلخ و شیرین آمیزه ای از اشک و لبخند انسان سرگردان در او این لحظه غمگین آن لحظه خرسند... هم شعر حافظ دارد و هم تیغ چنگیز هم کنج گردآلود من هم قصر پرویز اندوه پیری دارد وشور جوانی لطف توانایی ورنج ناتوانی هم شهد شیرین دارد و هم زهر کاری هم جغد دارد هم قناری هم کین دشمن هم صفای دوست در اوست با این بپیوند از آن بپرهیز شب را همین تنها مبین تاریک و دلگیر بنگر چه می گوید ترنم های مهتاب با ساز ناهید بر سنگ یا بر پرنیان شیرینی خواب بوی سحر، پروانه، گل، آب امید فردا، روز نو، دیدار خورشید... گر مرگ نازیبا و تلخ است اما به دنیا آمدن شیرین و زیباست بالا گرفتن برگ و بر دادن شکفتن هر لحظه یک دنیا تماشاست... غم را اگر نیکو ببینی راز وجود شادمانی ست گر غم نباشد شادمانی در جهان نیست... غم همره و همزاد با این سرنوشت است غم خوردن بیهوده زشت است... باری جهان آیینه واری ست در آن چه می خواهی ببینی زیبایی و زشتی درین آیینه از ماست تا خود کدامین را بخواهی برگزینی در این گذرگاه کار تو پیوستن به اردوگاه خوبی کار تو دل بستن به زیبایی کار تو گوهر ساختن از سنگ خاراست کار تو لذت بردن از هر لحظه ی عمر کار تو پیکاربا تیرگی هاست کار تو بهتر بودن از دیروز کار تو شیرین کردن فرداست من دل به زیبایی به خوبی می سپارم دینم این است... من مهربانی را ستایش می کنم آیینم این است... انسان و باران و چمن را می ستایم انسان و باران و چمن را می سرایم... در این گذرگاه بگذار خود را گم کنم در عشق بگذار ازین ره بگذرم با دوست ... فریدون مشیری #فریدون_مشیری