من هرگز هیچیم مثل آدمای معمولی نبوده،حتی عاشق ...

من هرگز هیچیم مثل آدمای معمولی نبوده،حتی عاشق شدن
من هرگز هیچیم مثل آدمای معمولی نبوده،حتی عاشق شدنم!

من دوبار عاشق شدم.اولین بار حدوداً ۲۰ سال پیش بود.وقتی دور و بر ۸.۹ سالم بود.داشتم با پدرم از مدرسه برمیگشتم،دو زانو روی صندلی عقب نشسته بودم و چونه مو گذاشته بودم رو لبه ی صندلی به ماشینا نگاه میکردم.تا این که پشت چراغ قرمز یه تاکسی اومد عقبِ ماشین ما وایساد.یه مسافرم بیشتر نداشت.یه دختر جوون که فکر کنم ۲۰ اینا داشت! صندلی جلو نشسته بود و انگار داشت توی کیفش دنبال چیزی میگشت.چند لحظه بعد سرشو بلند کرد و با یه تکون،دسته کوچیک موهاشو که جلوی صورتشو گرفته بود کنار زد.صورت نسبتاً گردی داشت.با چشمای بادومی.شبیه بازیگرای کره ای بود! وقتی دید دارم نگاش میکنم بهم لبخند زد و برام دست تکون داد.منم بهش لبخند زدم. بعدشم چراغ سبز شد و...تموم!

از اون روز به بعدم از هیچ دختری خوشم نیومد.یعنی میدونی،وقتشو نداشتم! دو روز بعدِ تولد ۱۰ سالگیم بابام مرد.از غصه نداری قلبش وایساد.من موندم و مادرم و نازنین و خرج یه زندگی.

+ خب؟

خب چی؟

+ گفتی دوبار عاشق شدی! دومین بار کِی بود؟
اون شبی که تو رو دیدم...

برشی از داستانِ:
شاه دزد
علیرضا نژادصالحی