ای خدا ديگر به طفلان ديده ی گريان مده دور طفلی آنچه من ديدم...

ای خدا ديگر به طفلان ديده ی گريان مده دور طفلی آن
ای خدا ديگر به طفلان ديده ی گريان مده
دور طفلی آنچه من ديدم به اينان آن مده

ای خدا در نو نهالان تاب رنج عمر نيست
من يكی بودم، به ايشان جز لب خندان مده

ای خدا قلب جوانان را به جای شور عشق
در شباب عمر چون من خون سرگردان مده

ای خدا اكنون كه از چل عمر و آب از سر گذشت
زورقم را بشكن اما در كف طوفان مده

ای خدا مردان لذت كشته را چون من دگر
دست و پا بسته به دست ظلمت دوران مده

ای خدا من گرچه خود فولاد آتش ديده‌ام
دست هر طفلی برای جان من سوهان مده

ای خدا با صبر ايوبی رسيدم تا كنون
يا بكش ، يا در سر پيری دل نالان مده

ای خدا از ما گذشت، اما عنان خلق را
اين‌قدر ها هم به دست هرچه بی ايمان مده

ای خدا من رو سپيدم ز امتحان هايت ولی
اختيارم را به دست هر سيه دامان مده

ای خدا آيينه قلبی در زمين باقی نماند
چوب و سنگ اندازها را اين‌قدر ميدان مده

ای خدا شرمنده‌ام شرمنده از چون و چرا
شكوه گويم كردی اما، فرصت عِصيان مده

هر چه ديدی ای روان آشفته! چون من، در سخن
دامن صبر و متانت را، ز كف آسان مده

رحیم معینی کرمانشاهی

#معینی_کرمانشاهی