وقـت آن شد کـه زِ خورشید ضیایی برسد سـوی زنـگـی شـب از روم ...

وقـت آن شد کـه زِ خورشید ضیایی برسد سـوی زنـگـی ش
وقـت آن شد کـه زِ خورشید ضیایی برسد
سـوی زنـگـی شـب از روم لـوایـی برسد

بـه بـرهـنـه شـده عـشق قـبـایـی بـدهـنـد
وز شکـرخانه آن دوست نـوایـی بـرسـد

این هـمه کـاسـه زرین زِ بَـر خـوان فـلک
بهـر آنـست کـه یـک روز صلایی بـرسد

بره و خوشه گردون زِ برای خورش است
تـا زِ خــرمـنـگـه آن مـاه عـطـایـی بـرسـد

عاشقان را که جـز این عشق غذایی دگـرست
کــاسـه کـــــدیــه ایـشـان بـه ابـــــایـی بـرسـد

نـوخـرانـی کـه رهـیـدنـد زِ بازار کُهن
کهـنـه کـاسـد ایـشـان به بهـایی بـرسـد

مَـه پـرسـتان کـه سـتـاره همه شب می‌شمـرند
آخـر ایـن کـوشش و اومـیـد بـه جـایی بـرسـد

رو ترش کـرده چـو ابری کـه بـبارید جـفـا
از وفـا رَسـت جـفـا هـم بـه وفـایـی بـرسـد

آنک دانست یـقـیـن مـادر گُـل‌ها خـارست
هـمچو گُـل خـنـدد چون خار جفایی برسد

خضری گـرد جهان لاف زد از آب حیات
تـا بـه گـوش دل مـا طـبـل بـقـایـی بـرسـد

گـر زِ یــاران گـل آلـود بُـریـدی مگـری
چـون زِ گـل دور شود آب صفایی برسد

دل خود زین دودلان سرد کُـن و پـاک بـشوی
دل خـم شسـتـه شود چـون به سـقـایـی بـرسـد

ناسزا گـفـتـن از آن دلـبـر شیرین عجـبست
ناسزا گـفـت کـه تا جان به سـزایـی بـرسـد

یار چـون سنگ دلان خـانه ما را بشکست
تا کـه هـر خـانه شکـسته به سرایی بـرسـد

دوش در خـواب بـدیـدم صلاح الـدّیـن را
گـسترد سایه دولـت چـو هـمـایـی بـرسـد

حضرت مولانا

#مولانا