قلم در دست من می لرزد از تاب سخن امشب ســـرِ اندیشــــــه ...

قلم در دست من می لرزد از تاب سخن امشب ســـرِ اندی
قلم در دست من می لرزد از تاب سخن امشب

ســـرِ اندیشــــــه پردازی نمی آید ز من امشب



صـــــدای مرغ شب، در ناله هـای باد می پیچد

ز بـس بـــوی غریبی هــا ، برآید از چمن امشب



مــــرا دیوانه باید گفت با این گــــریه ی سنگین

به حالم شمع میخندد، به حال سوختن امشب



نــدایـــم آنچنــــان پیچد در این گُنبـد که پنداری

ز کــــوهِ روزگـــار آید صـــــدایِ کوهـــکن امشب



ردایم عشق و کفشم صبر و راهم بی سرانجامی

نـــــدانــم چـــون بیــــارامم درون پیــرهن امشب



چنان بریــــان شدم، بر آتش آشفته بختی هــا

که هردم همچو نی دارم، نوای دلشکن امشب



غــــم از من، گریه از من، ناله ی آوارگی از من

تو هم ای مرغ شب بیدار شو، بانگی بزن امشب



تو ای بمب افکــــن تقـــــدیر، پاورچین بیا شاید

ببـــــال بــاد بنــویسیــم تاریـــــخ وطــن امشب



هـــــــوا تــاریک تر از شب ز آه بینـــــوایان شد

افق رنگین کمان بندد ز اشک مرد و زن امشب


معینی کرمانشاهی

#معینی_کرمانشاهی