پدر و مادر دروغیم، کنارم نشستند.مادر دروغیم گف...

پدر و مادر دروغیم، کنارم نشستند.مادر دروغیم گفت: ما تو را انتخاب کردیم. انتخاب مهم است. _ببین ما بچه دار نمی شدیم. به همه ی پرورشگاه های شیراز و جهرم و فساد سر زدیم.هیچ بچه ای نظر ما را نگرفت، تا خان بزرگ، تو را که در بیمارستان ماندگار شدی بودی،چون هیچ پرورشگاهی جا نداشته، به ما معرفی کرد. _من که سراغ تو آمدم، انگشتم را به طرفت دراز کردم. انگشتم را گرفتی و به دهان بردی و مک زدی، انگار داشتی از پستانم شیر می خوردی و بعد به من لبخند زدی، و ما تو را از میان هزاران بچه ای که در پرورشگاه ها دیده بودیم، انتخاب کردیم .انتخاب مهم است. _باید به من زود تر می گفتید. _دلمان نمی آمد. زیر لب گفتم :انتخاب مهم است. دست در گردن مادر و پدر دروغیم انداختم و اشک هر سه مان به هم آمیخت. #سیمین_دانشور #کتاب_انتخاب