حکایتی از استاد سخن ،سعدی ثروتمندزاده اى در ك...

حکایتی از استاد سخن ،سعدی ثروتمندزاده اى در كنار
حکایتی از استاد سخن ،سعدی

ثروتمندزاده اى در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود.

ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد و مى گفت: صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگین است.
مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، این كجا و آن كجا؟

فقیرزاده در پاسخ گفت:
تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده ...

#حکایت #سعدی