خال را سرمایه ی زلفِ پریشان یافتم در سوادِ نق...

خال را سرمایه ی زلفِ پریشان یافتم در سوادِ نقطه ا
خال را سرمایه ی زلفِ پریشان یافتم

در سوادِ نقطه ای، سی جزوِ قرآن یافتم

در سوادِ خال، سیرِ زلف کردم مو به مو

مَدِّ بسم الله را، در نقطه پنهان یافتم

ازدورنگی دست شستم، بر لبِ بحرِ وجود

قطره را آیینه دارِ بحرِ عمّان یافتم

موجه ی کثرت نشد دامِ رهِ وحدت مرا

باغ را در زیرِ بالِ عندلیبان یافتم

خویش را بر هم شکستم، قبله ی حاجت شدم

کعبه را در بوته ی خارِ مغیلان یافتم

تَرکِ جان کردم، حیاتِ جاودانم شد نصیب

در سرابِ ناامیدی، آبِ حیوان یافتم

نوگلی را کز نسیمِ صبح می جستم خبر

پای در دامن کشیدم، در گریبان یافتم

منّت ایزد را که رنجم چون صبا ضایع نشد

عاقبت بویی ازآن سیبِ زنخدان یافتم

سر فروبردم به جیبِ خود برآوردم ز عرش

نه فلک را تکمه ی چاکِ گریبان یافتم

استخوانم توتیا و جسمِ زارم سرمه شد

تا رهِ حرفی به آن چشمِ سخندان یافتم

در قفس بردم به فکرِ او سری در زیرِ بال

چشم کردم باز خود را در گلستان یافتم

تا برون رفتم ز خود چشمم به روی دل فتاد

یوسفِ خود را عجب دست و گریبان یافتم

تیربارانِ ملامت، سدِّ راهِ من نشد

راهِ بیرون شد چو شیران در نیستان یافتم

از کشاکشهای گوناگون دلم شد شاخ شاخ

تا چو شانه ره در آن زلفِ پریشان یافتم

گریه ی دلهای شب، آیینه ام را صاف کرد

نورِ بینش همچو شمع ازچشمِ گریان یافتم

وصل آن موی کمر آسان نمی آمد به دست

قطره ی خونی شدم تا این رگِ کان یافتم

من که شادم، مرگ می گردیدم از دشنامِ تلخ

از شکرخندِ توچندین شکّرستان یافتم

سالها دنبال کردم این دلِ آواره را

عاقبت در گوشه ی چشمِ غزالان یافتم

در سوادِ زلف می گشتم، به دل چشمم فتاد

آشنارویی درآن شامِ غریبان یافتم

یک سرِ مو بر تنِ من بی نشاطِ عشق نیست

کاهِ این دیوار را چون برقِ خندان یافتم

شبنمِ من در کنارِ باغ، مستِ خواب بود

رتبه ی معراج از خورشیدِ تابان یافتم

شورِ دریای محبّت، شیخِ دریادل حسین

کز حضورِ او حضورِ دل فراوان یافتم

صائب از خاکِ سیاهِ هند پوشیدم نظر

سرمه ی روشندلی را، در صفاهان یافتم

صائب تبریزی

#صائب_تبریزی