خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم - دیوان شمس - غزلیات - غزل 1491
خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم
که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم
گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش
زیرا همه رنج از هوس بیهده دیدیم
والله که مفری به جز از فر رخش نیست
کاندر خضر و گلشن او می نگریدیم
هر روز که برخیزی رو پاک بشویی
آن سوی دو ای دل که گه درد دویدیم
آن سوی که در ساعت دشوار دل خلق
آید که خدایا همه محتاج و مریدیم
هر دانه که چیدیم هله دام بلا بود
سوی تو پراشکسته و تن خسته پریدیم