مکارم اخلاق ، جلسه 13

موضوع : #مکارم_اخلاق تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ سخنران : حجت الاسلام و المسلمین علوی تهرانی مکان : حسینیه مرحوم آیت الله علوی تهرانی حضرت سجاد علیه السلام در جمله سوم دعای مکارم الاخلاق عرض می کنند: "و یقین مرا بالاترین مرتبه یقین قرار بده" خداوند در معراج، اسم آسمانی را پیامبر را صدا میزند. و میفرماید: "ای احمد آیا می دانی به خاطر چه چیزی تو را بر سایر انبیاء برتری دادم، عرض کردم نه نمیدانم ای خدای من. خداوند فرمود: به خاطر چهار خصلتی که در تو وجود دارد: به خاطر یقین و خوش اخلاقی و سخاوت و مهربانی با مردم" نزد رسول خدا، صحبت بود از اینکه عیسی علیه السلام روی آب راه میرفته است... حضرت رسول (ص) فرمودند: یقین، انسان را به حالات و مقامات رفیعه میکشاند. به او جنبه ملکوتی میدهد و او منشأ صدور کرامات میشود. اگر برادرم عیسی روی آب راه میرفت به این دلیل بود که یقینش در آن حد بود. اگر یقینش بیشتر بود در آسمان راه میرفت. پس یقین موجب صدور کرامت میشود، حتی از انبیاء. یقین پیامبر در چه حدی است؟ در سوره مبارکه نجم آیات ۷ تا ۹ میفرماید: " در حالی که در اُفق اعلی قرار داشت! سپس نزدیکتر و نزدیکتر شد"‏ اینها بر اساس یقین پیامبر است. در سدرة المنتهی بودن پیامبر به یقین او بر میگردد. اساساً یقین، یک حقیقتی است که موجب میشود انسانها در کمالات با هم مختلف باشند. در قرآن کریم سوره بقره آیه ۲۵۳ میفرماید: " بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم" ملاک برتری، این است که چقدر یقین دارند. یقین در لغت به این معنا است: "علمی که در آن تردید وجود ندارد" علم انسان و آگاهی و ادراک او به دو شکل است: ۱. گاهی اوقات علمی که به آن موجود و معلوم داریم در جان نفوذ نمیکند. بنابراین تردید و شک باقی است. ۲. گاهی اوقاوت، علم ما در اعماق جان نفوذ میکند و هر گونه تردید و وسوسهای را منتفی میکند. آن وقت است که منشأ عمل میشود. این نوع دوم را یقین میگویند. علمی را که در نتیجه یقین است، همراه با آرامش و طمأنینه است. از همین رو عالم واقعی کسی است که تواضع دارد. در لغت، معنای یقین، آن آگاهی و دانش و ادراکی است که در آن، تردیدی نیست؛ مثل علم به اینکه مرده اذیت و آزار ندارد. این علم برای مردهشور وجود دارد علم بر مبنای یقین. یقین، سه مرتبه دارد. مرتبه سوم، مورد بحث است. در اصطلاح، سه تعریف را برای یقین آوردهاند: تعریف اول: علمی که از روی استدلال و دلیل حاصل شود. هر علم و آگاهی و دانشی که بر اساس دلیل و استدلال باشد را یقین میگویند. این تعریف، تقلید را خارج میکند. چون تقلید از روی استدلال نیست؛ بلکه از روی پذیرش حرف یک شخص است. تعریف دوم: یقین، آن علمی است که احتمال نقیض در آن وجود نداشته باشد، از راهی که به دست آمده باشد؛ چه مکاشفه باشد و چه استدلال و برهان. باید انسان را به جایی برساند که احتمال نقیض ندهد. مثلا وقتی به ما میگویند الان هوا روشن است ما بپذیریم و به این نتیجه برسیم و هیچ دلیلی برای احتمال خلاف را باور نکنیم. تعریف سوم: تعریف اساسی است و فرمایش جناب خواجه نصیر الدین طوسی است. ایشان می‌فرماید: یقین، اعتقاد جازم است (جازم یعنی صد در صد) نسبت به حقیقتی است که با واقع مطابق است. یعنی در جهان خارج وجود دارد. منشأ علم و محل علم، نفس است. آن معلوم در نفس است. معلومی که در نفس است اگر با واقع یعنی جهان خارج از نفس شما مطابق باشد یقین است. ثبات هم دارد. محال است که از بین برود. پس یقین، سه ویژگی دارد. دانشی است که اولاً جازم است و ثانیاً با واقع، مطابق است و ثالثاً نمیتوانند شما را از آن خارج کنند. در یقین، دو علم وجود دارد؛ یکی علم به معلوم و دیگر علم به اینکه خلاف آن امکان ندارد. هر گاه علم شخص به اینجا رسید که خلاف آن امکان ندارد، یقین است. در علوم بشری، یقین لازم نیست. آب در هفتاد و پنج درجه جوش بیاید یا در صد درجه، به سعادت ما ربطی ندارد. دانستن اینها فضیلت است. مهم هستند؛ ولی اهم نیستند. اهم، آن چیزی است که ما را به سعادت برساند؛ چه با سواد باشیم و چه بیسواد. یقینی که ما میخواهیم یقین به عالم ملکوت است. لذا خدا در شناسنامه اهل تقوا در سوره بقره در آیه ۳ میفرماید: " (پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیب [=آنچه از حس پوشیده و پنهان است‌] ایمان می‌آورند" یعنی: کسانی که به عالم ملکوت راه دارند. اساساً راه وارد شدن به عالم ملکوت، یقین است. یقین پنج مرتبه دارد: مرتبه اول: قول الیقین. گاهی آن حالت علمی که برای انسان حاصل میشود و ثابت و جازم و مطابق با واقع است و زوالناپذیر است، از روی گفتار حاصل میشود. مثل اینکه انسان از فرمایش حضرت ختمیمرتبت، به معاد یقین پیدا می کند ولی نمیتواند آن را اثبات کند. پیامبر، یک صحابی دارند به نام خزیمة ابن ثابت ذو الشهادتین. خزیمه گفت: من در محضر پیامبر بودم. یک شخصی با شترش آمد. پیامبر فرمود: این شتر برای من است. آن شخص، این شتر را دزدیده بود. به پیامبر گفت: اگر میتوانی ثابت کن. اگر کسی شهادت میدهد ثابت کن. پیامبر فرمود: این شتر را خریده بودم. خزیمه در بین اصحاب گفت: من شهادت میدهم که این شتر برای شما است. حضرت تعجب کرد و فرمود: وقتی که این شتر را خریدم تو با من بودی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس از کجا میگویی؟ گفت: من به بالاتر از آن شهادت میدهم. من شهادت میدهم که تو فرستاده خدا هستی. فرستاده خدا که دروغ نمیگوید. وقتی میگویی برای تو است، حتماً برای تو است. من از قول پیامبر به یقین رسیدهام که معاد هست. من نمیتوانم معاد را اثبات کنم. وقتی که او می‌گوید هست، هست. معاد هفت شبهه بیشتر ندارد که همه در حد احتمال است. معاد از نظر علمی مشکلی ندارد. منکرین معاد، منکر علمی نیستند؛ بلکه منکر عملی هستند. میخواهند به فسادشان ادامه بدهند. معاد مانع آنها است. میخواهند دلیلی بیاورند که معاد نیست. قرآن هم در هفت آیه می فرماید: اینها حرف بیاساس میزنند. شخصی استخوانی را برداشت و نزد پیامبر رفت و گفت: چه کسی میخواهد این را برگرداند؟ خداوند به پیامبر می‌فرماید: به او بگو: همان کسی که از ابتدا این استخوان را خلق کرده بود. الان که یک استخوانی هست. در ابتدا که استخوانی نبوده است. اصلاً معاد، استبعاد است؛ انکار نیست. مرتبه دوم: علم الیقین.انسان برای اثبات یک معلوم، دلیل میآورد. برهان میآورد. با لوازم شیء، خود شیء را اثبات میکند. میگوید آنجا که دود هست آتش هم هست. دود، لازمه آتش است. آتش را ندیده است. در یک محله دیگری از تهران، دود را میبیند. میگوید آنجا دود است. پس یک جایی آتش گرفته است. به این میگویند علم الیقین. یعنی رسیدن به یک معلوم جازم مطابق با واقع ثابت زوالناپذیر از روی استدلال و برهان و دلیل. مرتبه سوم: عین الیقین. مانند اینکه شخص میگوید آنجا آتش است. چون دارم آتش را میبینم. خدا را به شهود میبینم. پیامبر فرموده است خدا را طوری بپرستید که او را میبینید. خدا را با چشم سر نمیشود دید. با چشم قلب میشود دید. این دیدن با چشم قلب را شهود می‌گویند. این مرتبه با رؤیت حاصل میشود که یا با بصر است و یا با نظر. نظر یعنی حواس باطنی. مرتبه چهارم: حق الیقین. در این مرتبه، انسان با آن معلوم متصف میشود. داخل آتش میشود. مرتبه پنجم: بَرد الیقین. این، برترین مرتبه است. این مرتبه، اتحاد با معلوم است. یعنی خاکستر شدن در آتش. اینها در علوم دنیوی معنا ندارد. در مورد ملکوت است. گاهی شخص میگوید خدا هست؛ چون پیامبر فرموده است...گاهی میگوید: خدا هست؛ چون به مقام وصل رسیده است. خداگونه شده است. خداگونهها اصحاب سید الشهداء هستند. در زیارتنامه به آنها سلام میدهیم و میگوییم: "سلام بر شما ای خداگونهشدگان". اینها به مقام وصل رسیدهاند. رسیدن به مقام وصل همان حق الیقین است. مقام رؤیت با قلب، عین الیقین است. برد الیقین یعنی فانی در خدا شدن. منبع: http://fares.ir/post/۶۵۷