رجوع کردن بدان قصه کی شاهزاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت - قصه کوته کن که رای نفس کور - مولوی - مثنوی معنوی - دفتر ششم - بخش 138
قصه کوته کن که رای نفس کور
برد او را بعد سالی سوی گور
شاه چون از محو شد سوی وجود
چشم مریخیش آن خون کرده بود
چون به ترکش بنگرید آن بینظیر
دید کم از ترکشش یک چوبه تیر
گفت کو آن تیر و از حق باز جست
گفت که اندر حلق او کز تیر تست
عفو کرد آن شاه دریادل ولی
آمده بد تیر اه بر مقتلی
کشته شد در نوحهٔ او میگریست
اوست جمله هم کشنده و هم ولیست
ور نباشد هر دو او پس کل نیست
هم کشندهٔ خلق و هم ماتمکنیست
شکر میکرد آن شهید زردخد
کان بزد بر جسم و بر معنی نزد
جسم ظاهر عاقبت خود رفتنیست
تا ابد معنی بخواهد شاد زیست
آن عتاب ار رفت هم بر پوست رفت
دوست بیآزار سوی دوست رفت
گرچه او فتراک شاهنشه گرفت
آخر از عین الکمال او ره گرفت
و آن سوم کاهلترین هر سه بود
صورت و معنی به کلی او ربود