من خودم هستم ... روزی با دوستم ازکنار یک دکه روزنامه فرو...

من خودم هستم ... روزی با دوستم ازکنار یک دکه روزنامه فروشی رد میشدیم ؛ دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد ، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. دوستم گفت: او همیشه این طور است! پرسیدم: پس تو چرا به او احترام میگذاری؟! دوستم با تعجب گفت: "چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟! من خودم هستم." اجازه ندهيد تا برخوردهاى ديگران ، موجب تغيير رفتارهاى شما شود ....