دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت صد سخن سر کرد، اما یک ...

دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت صد سخن سر کر
دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت

هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد
روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت

وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت

ای کم از زن! فکر مرکب در طریق کعبه چیست
این بیابان را به پهلو رابعه غلطید و رفت

گریه می آید به منصورم که در دار فنا
گفت چندین حرف حق، یک حرف حق نشنید و رفت

(سیر معراج فنا را قوتی در کار نیست
چون شرر می باید اندک همتی ورزید و رفت)

صائب آمد در حریمت با دل امیدوار
شد به صد دل از امید خویشتن نومید و رفت

شعراز : صائب تبریزی

#صائب_تبریزی