اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند

اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند اینک آن رویی که ماه و زهره را حیران کند اینک آن چوگان سلطانی که در میدان روح هر یکی گو را به وحدت سالک میدان کند اینک آن نوحی که لوح معرفت کشتی اوست هر که در کشتیش ناید غرقه طوفان کند من بر این برهان بگویم زانک آن برهان من گر همه شبهه‌ست او آن شبهه را برهان کند چه نگری در دیو مردم این نگر کو دم به دم آدمی را دیو سازد دیو را انسان کند گر چه نامش فلسفی خود علت اولی نهد علت آن فلسفی را از کرم درمان کند کفر و ایمان تو و غیر تو در فرمان اوست سر مکش از وی که چشمش غارت ایمان کند هر که نادان ساخت خود را پیش او دانا شود ور بر او دانش فروشد غیرتش نادان کند دام نان آمد تو را این دانش تقلید و ظن صورت عین الیقین را علم القرآن کند پس ز نومیدی بود کان کور بر درها رود داروی دیده نجوید جمله ذکر نان کند این سخن آبیست از دریای بی‌پایان عشق تا جهان را آب بخشد جسم‌ها را جان کند هر که چون ماهی نباشد جوید او پایان آب هر که او ماهی بود کی فکرت پایان کند گر به فقر و صدق پیش آیی به راه عاشقان شمس تبریزی تو را همصحبت مردان کند #مولوی #مولانا