به خاطر دیگران خود را زیر پا نگذارید

اساساً انسان در كبد (رنج) آفريده شده است. بدون رنج نمی‌توان به حق رسيد و احراز حقانيت كرد. امكان ندارد كه آدم به حق برسد، بدون اينكه رنج، يا درد ببرد. اگر چنين بود، همة آدمها هم حق را می‌گرفتند و هم لذت را. اينكه آدم به خاطر حق بايد از لذت چشم‌پوشی كند، به خاطر آن است كه چنين وضعی وجود دارد كه آدم بايد رنجها و دردهايی را تحمل كند. اگر كسي به خاطر ديگران خود را زير پا بگذارد، در سنی مثل سن من واقعاً به پوچی می‌رسد. من اگر ببينم كه در زندگی گذشته‌ام هر چقدر دروغ گفته‌ام و نادرستی كرده‌ام، برای آن بوده است كه بچه‌هايم فلان شوند و بعد در اين سنی كه اكنون هستم، ببينم كه بچه‌هايم مستقل شده‌اند و در برابر من موضع می‌گيرند، در آن صورت به اين حالت می‌رسم كه يک عمر به خاطر آنها به هر پستی تن دادم، حال آنها در مقابل من ايستاده‌ايد. در آن صورت به پوچی صرف می‌رسم. هر كس يک وقت اين طور است. فقط بچه آدم اين طور نيست. گاهي شاگرد آدم در مقابل آدم می‌ايستد و بر ضد آدم كتاب می‌نويسد. اگر شما براي لبخند او و خوشايند او حقی را باطل كرده باشيد، می‌گوييد ما تمام اين رطب و يابسها را گفتيم تا آن شاگرد را با خود داشته باشيم. حال كار او به جايی رسيده است كه بر كتاب من نقد می‌نويسد. همه امور زندگی آدم اين طور هستند و به آدم وفا نمی‌كنند، نه فقط شاگرد آدم، يا بچه آدم. همه چيز در زندگی اين طور هستند كه به آدم وفا نمی‌كنند. نه اينكه اين نقص اخلاقی آنها باشد، بلكه لازمه زندگی اين است. همه كه نمی‌توانند تا آخر با ما همراه بمانند. يک روزی راهشان از ما جدا می‌شود. آن روزی كه راهشان از ما جدا می‌شود، اگر ما به خاطر رضايت آنها و همراه داشتن آنها با خود حقی را باطل كرده باشيم و باطلی را حق كرده باشيم، آن روزی كه راهشان از ما جدا ‌شود، احساس خلاء می‌كنيم و احساس می‌كنيم كه هيچ چيز در مشت ما نيست. تا وقتی كه طوطی زيبای سخنگوی خوبی در قفس داريم، هر چقدر شكر مصرف او كنيم، اشكالی ندارد، زيرا او در قفس ماست. اما چه موقع می‌گوييم، حيف شد و تمام آن شكرها از دست ما رفت؟ وقتی كه طوطی پرواز كند و برود. به تعبير قرآن گمان می‌كنيم كه آب درش است، اما حال می‌بينيم كه آب هم درش نيست. اگر انسان در زندگی بدود، تلاش كند و به دنبال آبی كه گمان می‌كند برود و به سرچشمه برسد، كارهای و رنجهای او معنادار می‌شود. اما اگر بدود و بعد ببيند كه آب نبوده، بلكه سراب بوده است، كار او هباء منثورا می‌شود و همه چيز او به پوچی می‌رسد. مصطفی ملکیان، درسگفتار پاسخ به یک سؤال، دهه 70