سه داستان و یک درس!

1- مردی متوجه شد که شنوایی گوش همسرش کم شده ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. به این دلیل نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت: "برای اینکه بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد! انجام بده و جوابش را به من بگو. در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد." آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید، بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: "شام چی داریم؟" و این بار همسرش گفت: "عزيزم برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!" ناشناس 2- زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌ کشی کردند. روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش در حال آویزان کردن لباس‌های شسته است و گفت: "لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌ شویی بهتری بخرد." همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!" مرد پاسخ داد: "من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!" پائولو کوئیلو 3- می‌گویند در كشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را تزریق كرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یك راهب مقدس میبیند. وی پیش راهب رفته و راهب نیز پس از معاینه به او پیشنهاد کرد كه مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نكند. وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشكه های رنگ سبز تمام خانه را با رنگ سبز رنگ آمیزی کنند. همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میكند. پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می‌آید را به رنگ سبز و تركیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسكین می‌یابد. بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشكر از راهب وی را به منزلش دعوت می‌نماید راهب نیز كه با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود كه باید لباسش را عوض كرده و خرقه‌ای به رنگ سبز به تن كند. او نیز چنین كرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می‌پرسد آیا چشم دردش تسكین یافته؟ مرد ثروتمند نیز تشكر كرده و میگوید: " بله. اما این گرانترین مداوایی بود كه تاكنون داشته!" مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید: "بالعكس این ارزانترین نسخه‌ای بوده كه تاكنون تجویز كرده‌ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها كافی بود عینكی با شیشه سبز خریداری كنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود!" ناشناس گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیبهایی که تصور میکنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است و به قول هرمان هسه، شاعر و رمان نویس آلمانی، "اگه شما از یکی متنفر هستید، در حقیقت از چیزی در او که جزئی از وجود خود شماست متنفرید. چیزی که جزئی از وجود ما نیست، ما رو اذیت نمی کنه!" ...و گاهی باید چشم ها و پنجره هایی که از ورای آنها دیگران را می بینیم و قضاوت می کنیم شست و به قول سهراب: چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد چترها را بايد بست زير باران بايد رفت فکر را خاطره را زير باران بايد برد‌ با همه مردم شهر زير باران بايد رفت دوست را زير باران بايد ديد‌ عشق را زير باران بايد جست... و بالاخره اینکه وقتی نمیتوانیم تمام دنیا را به کام خود تغییر دهیم که البته چنین تلاشی بیهوده و احمقانه است، با تغییر چشم انداز و طرز فکرمان میتوانیم این کار را انجام دهیم و به قول گاندی: "همان تغییری باش که می خواهی در دنیا شاهد آن باشی!" ...و ختم کلام اینکه همه چیز از خود من و درون من شروع می شود و این خود من هستم که ابتدا باید درست و اصلاح شوم! امیرعباس زینت بخش کانال اندیشه و حرکت