لقمان حکیم گوید: روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم...

لقمان حکیم گوید  روزی در کنار کشتزاری از گندم ایس
لقمان حکیم گوید:

روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم خوشه هایی از گندم که از روی تکبر سر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم،

"شگفت زده شدم "

خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند.