صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار می‌گشاید مژه و می‌شکند مس...

صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار می‌گشاید مژه و
صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار
می‌گشاید مژه و می‌شکند مستی خواب


آسمان تافته در برکه و زین تابش گرم
آتش انگیخته در سینهٔ افسرده آب...