«عشرت شبانۀ نظامی» خواجه یکی شب به تمنّای جنس زد دو سه دم ...

عشرت شبانۀ نظامی خواجه یکی شب به تمنّای جنس زد دو
«عشرت شبانۀ نظامی»

خواجه یکی شب به تمنّای جنس
زد دو سه دم با دو سه ابنای جنس
یافت شبی چون سحر آراسته
خواسته های به دعا خواسته
مجلسی افروخته چون نوبهار
عشرتی آسوده‌تر از روزگار
شحنه شب خون عسس ریخته
بر شکرش پر مگس ریخته
شکر و بادام بهم نکته ساز
زهره و مریخ بهم عشق باز
شمع چو ساقی قدح می به دست
طشت می آلوده و پروانه مست
گفتی ازان حجره که پرداختند
رخت عدم در عدم انداختند
آتش مرغ سحر از بابزن
بر جگر خوش نمکان آب زن
زان رطب آن شب که بری داشتم
بی خبرم گر خبری داشتم
کان مه نو کو کمر از نور داشت
ماهِ نو از شیفتگان دور داشت
روشنیِ آن شب چون آفتاب
جویم بسیار و نبینم به خواب
جز به چنان شب طربم خوش نبود
تا شبخوش کرد شبم خوش نبود
زان همه شبْ یارب یارب کنم
بو که شبی جلوۀ آن شب کنم
روز سپید، آن نه شب داج بود
بود شب، امّا شبِ معراج بود
روز که شب دشمنی اش مذهب است
هم به تمنّای چنان یک شب است
من شده فارغ که ز راهِ سحر
تیغ زنان صبح درآمد ز در
صبح که پروانگی آموخته است
خوشتر ازآن شمع نیفروخته است
کوش کزان شمع به داغی رسی
تا چو نظامی به چراغی رسی
حکیم نظامی گنجوی

حکیم نظامی ایام جوانی را به فتوای حافظ که گفت: «مستی و طربناکی در عهد شباب اولی»، تمام به عیش و عشرت و خلوت با حوریان و پریان و گشت و گذار در «باغ دل» سپری کرده است و مخزن الاسرارِ او دعوتنامه ای است که از آنجا برای آدمیان فرستاده که اگر شما را نیز شوق این باغ و ذوق این باده و عشرت است این راه و این نشان، و به تعبیر زیبای مولانا «اینک فرس و اینک نگار»، سوار شوید و به بوی خوش آن سرو خرامان بروید:
که عشق باغ تماشاست اگر ملول شدید
هواش مرکب تازی است اگر فرو مانید

سیر نظامی در باغ دل به سفر دانته در باغِ بهشت مانند است و خواجۀ دل همان بئاتریس زیبای عشق است که نظامی را در این باغ جادو همراهی می کند تا نسیم فیض الاهی نقابی را از روی صاحب جمالی کناری زند و نظامی در دامِ دلپذیر عشق می افتد و به ضیافتی راه می یابد که بخورِ آن بوی پیراهن یوسف می داد و مطربِ آن زهرۀ خنیاگر بود و خروس سحر را نیز سر در پر نهاده، بر آتش بابزن کباب می کردند تا بی هنگام آواز برنیاورد و خاطر عاشق را از وصال معشوق پریشان نکند ولی افسوس که سحر، تیغ در دست، از راه می رسد از آنکه صوفیان گویند وقت همچون شمشیر برنّده است و آن شب روشن که به تعبیر شیخ شبستر در پردۀ روزی تاریک پنهان بود رخ نهان کرد و آن باغ پرنیان و حوریان و پریان نظامی را شبخوش گفتند.

برگرفته از کتاب «گنجینۀ آشنا»
به قلم حسین الهی قمشه ای

#حسین_الهی_قمشه_ای #نظامی_گنجوی