ثبت نام
/
ورود
خسته ام از سفر خسته ام از خسته بودن تدبیری داری
من ضد هر گونه تعریف برای عشق هستم ...
هر بار که ترانه ای برایت سرودم قومم بر من تا
زن مردی ثروتمند یا زیبا یا حتی شاعر نمیخواهد او
زن بر زانوی شعر مینشیند تا عکسی یادگاری بگیرد عک
رفته بودی انار بگیری تکه هایت برگشت آنها بیروت ر
نگاه کن که غم درون دیدهام چگونه قطره قطره آب
زنانه می خواهمت تا امکان زندگی در سرزمین مان ادام
دیدم که بر سراسر من موج میزند چون هرم سرخگونهٔ آت
آمده ام تا از تو تشکر کنم به خاطر گل هاى اندوهى
خمیره ات از چیست زن ؟ از کلاه کدام شعبده بیرون پر
آوای دوست میدارمت از زبان تو افزون کند زیبایی...