ثبت نام
/
ورود
شعرها می توانم بنویسم با قلبی که آهوان سربریده
ماند به یادگار از شبِ تولدِ بزرگمان جنابِ شمس_لن
اگر که نگویم دوستت دارم نامم را از یاد خواهم برد
از نامههای فروغ به ابراهیم گلستان قربان مردمکه
میان تاریکی ترا صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده
ساعت ١٠ شب است همه خوابیدهاند و من تنهای تنها
دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از را
” موج “ تو در چشم من همچو موجی خروشنده و سرک
میدویدم در بیابانهای وهم انگیز مینشستم در کنار
🦋 شادا بهار که دست مرا گرفته نمیدانم به کجا
در آرامش من پلنگی است با لبخندی صورتی آه میکشد
ذهنم مشغول و دلم گرفته است و از تماشاچی بودن دیگر