ثبت نام
/
ورود
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را به صبح پنجر
افسوس ما خوشبخت و آرامیم افسوس ما دلتنگ و خاموش
انسان متمدّن آن کسی است که در تنهایی احساس تنه
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب م
مرداب های الکل با آن بخارهای گس مسموم انبوه بی
فکرت را که میکنم مثل این است که توی قلبم دارند
روزها رفتند و من دیگر خود نمی دانم کدامینم آن
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و
شبانگاهان که مه میرقصد آرام میان آسمان گنگ و خام
در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد
گریز و درد رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش