ثبت نام
/
ورود
این کهنه رباط را که عالم نام است
• رباعی شمارهی ۱ برخیز و بیا بتا برای دل ما حل
• مهتاب به نور دامن شب بشکافت مِی نوش دمی بهتر از
• دیدم به سرِ عمارتی مردی فرد کاو گِل به لگد میز
• چندان که نگاه میکنم هر سویی در باغ روانست ز ک
• گویند بهشت و حورعین خواهدبود و آنجا می ناب و
• زان کوزهٔ میْ که نیست در وی ضرری پُر کن قَدَحی
• هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند در دامنِ گل بادِ
• ایّامِ زمانه از کسی دارد ننگ کاو در غمِ ایّام ن
• بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بُدم چو کردم این
• از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز بازآمدهای کو که
• از آمدن و رفتنِ ما سودی کو وز تارِ وجودِ عمرِ م